۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه

اکرم و زهرا

نام اکرم را شنیده بودم فامیلیش ترجمه فامیلی من بود اما هرگز به این توجه نکرده بودم او کیست. با دختری قد بلند ولاغر سلام علیک داشتم بعدها که دیر بود فهمیدم اکرم بود. اکرم سال پایینی ما بود همانطور که گفتم من به اندازه یک سلام می شناختمش. با الهام و معصومه و عاطفه آنالیز 2 با دکتر داشتند دکتر استاد خوبیست خیلی آدم دنیا دیده  با شعور و فهیمیست. دکتر استادیست که دوستش دارم بگذریم. 
برگردیم به قصه اکرم یادم نمی ایید اولین سلاممان کی بود و اخرین سلاممان کی بود بعد از عید بود که خبر ناخوشی اکرم پیچید ناگهانی شده بود حالش وقتی مادر و پدرش حج بودند بد می شود و تاسوعا و عاشورا  می رود کما. بچه ها برای سلامتیش شله زرد نذر کرده بودند  جلسه قران گذاشته بودند و نگران حالش بودند. اکرم انتهای بهار ان سال را ندید. اکرم به بیماری سرطان لنف مبتلا بود. در مسجد دانشگاه مراسمی گرفتند دکتر هم امده بود گفتم دکتر ادم فهیمی بود اما بچه های کلاس می گفتند ای کاش دکتر نمره قبولی به اکرم می داد می گفتند حضور دکتر دردی از او دوا نمی کند می گفتند... . من نمی گوییم درست می گفتند یا نه فقط می گویم می گفتند.
شاید اکرم رفت اما قصه زهرا شروع شده بود.زهرا دوست و همکلاس اکرم بود و خوابگاهشان یکی بود وقتی اکرم مرد به پوچی رسید از درس و دانشگاه متنفر شده بود دختر درسخوانی بود اما این مرگ زخمی در روحش ایجاد کرده بود من با زهرا فرایند تصادفی داشتم غمگین بود و ما غم را از چهره اش می خواندیم و می گفتیم غم نخور از ما می پرسید برای چه زندگی کنیم؟ سئوال سختی است جواب دادن به کسی که امید به زندگی ندارد خیلی سخت تر می شود. هفتاد روز به خانه نرفته بود امتحان میان ترم فرایند را بد داد می دانم چطور داد حتی انگیزه ای برای نوشتن نداشت دچار یاس فلسفی بود. رفتیم پیش استاد به او دروغ کوچکی گفتیم گفتیم هم اتاق اکرم بود شاید هم اتاقش نبود ولی مرگ اکرم تمام انگیزه های زیستن را از او گرفته بود. گفتیم نمی داند که امده ایم وساطت. واقعا نمی دانست گفتیم کمکش کن می ترسیدیم این ترم مشروط شود و انگیزه زیستن را از دست بدهد.
قصه زهرا و اکرم را نوشتم تا به خودم تلنگری باشد در زمان تصمیم گیری!
عکس نوشت: این عکس را به خاطر اینکه سال اخر تحصیل بودیم با دکتر عالم زاده گرفتم من دانشجوی دکتر نبودم ولی برای اینکه داشتن عکس دکتر برایم افتخار بود یک روز انتهای کلاس با او عکس گرفتیم اما نمی دانستم این یکی از اخرین عکسهای اکرم خواهد بود که بعد از مرگش ظاهر شد.

۵ نظر:

  1. حقشه اسم دکتر رحیم مهاری رو اینجا بیارم. سخت گیر ترین و باسوادترین استاد دنیا. در عرض سه سال یکی دو تا از همکاران با کمک ده بیست تا دانشجوی آشغال میخواستند هر طوری شده محبوبیتش رو کم کنند و حذفش کنند. دکتر با ما خیلی خوب بود و خوب میدونست که مثلا از دانشجوها آقای ایکس و خانوم آ رفتند به حراست کل دانشگاه ها و نامه نوشتند که ایشون از دخترهای کلاس تقاضای نامربوط کرده ولای با این حال وقتی آخر ترم میخواست روی ورقه ها ارفاق کنه برای ایکس و آ هم مثل بقیه بچه ها و مثل ما ارفاق می کرد. من تحت هیچ شرایطی حاضر به داشتن این روح بزرگ نیستم. در عرض سه سال تمام موهاش سفید شد و هر روز احترامش زیادتر.
    متاسفم برای دوستت و کاش درس بگیریم از این اتفاقات.

    پاسخحذف
  2. سلام پرشکوه جان حالا خودت کدام بودی در این عکس.مرسی که بهم سر میزنی لینکت کردم

    پاسخحذف
  3. من هم دوست این چنینی دارم که هیچوقت قادر نبودم به زندگی برش گردونم چرا که هیچ تغییری در کسی اتفاق نمیفته مگه اینکه شخص لزوم تغییر رو احساس کنه. برای اون مرحوم آرزوی آرامش روح و غفران دارم.

    پاسخحذف
  4. برای دوستت متاسفم داستان غم انگیزی بود

    پاسخحذف
  5. تمام موهای تنم سیخ شد یهو لرزیدم
    می دونی انگار ماهایی که درد از دست دادن عزیزان رو تجربه کردیم از شنیدن یا خوندن این جور چیزها بیشتر احساساتی می شیم.مرگ جوون اگه همسن و سال آدم هم باشه که دیگه ...
    این یاس فلسفی که پیش میاد خیلی بده شایدم خوبه. نمیدونم.فکر می کنم که اولش برای آدم بده ولی بعدش خوب میشه!
    من که خودم کلی ایدئولوژیم عوض شده.
    ----------
    گاهی اوقات بعضی از آدم ها توی زندگی آدم خیلی تاثیر گذارند مثل اون استاد محترم برای شما ، مثل شما برای اون دوست اکرم .
    ---------------

    پاسخحذف

در صورتیکه می خواهید نظر بگذارید باید از منوی نمایه گزینه مورد نظرتان را انتخاب کنید. می توانید گزینه نام و ادرس اینترنتی برای ثبت نام و ادرس وبلاگتان انتخاب کنید و یا با انتخاب google از ID جی میل خود استفاده کنید یا با انتخاب ناشناس بدون نام نظر بگذارید. از نظرات شما استقبال می کنم و ممنون از توجه و لطفتان.
پرشکوه