۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه

نظرم درباره یک خبر


امروز با الهام صحبت می کردم می گفت دوشنبه دیر سر کلاس رسیده چون راه رو بسته بودند و او ماشین سوراخ و داغون استاد دانشگاهی که ترور شده رو دیده واقعا متاسفم برای جامعه ما که اساتید دانشگاه ها رو ترور می کنند. شاید به نظر احمقانه میاد بین همه آدمهای کوچیک و بزرگ جامعه بیان اساتید دانشگاه رو ترور کنند ولی از دیده دیگه دقیقا اگه می خوای فکری تولید نشه باید فکر رو در ریشه خشک کرد حذف فیزیکی اساتید همون خشکاند فکر با روش ترسه. پشت پرده این ترور هر کسی هست با آگاه بودن مخالفت دارد چیز دیگه ای ندارم که بگم.

درخواست کمک

از دوستان خواهشمندم اگر آدرس مرکز درمانی تخصصی غدد در تهران رو دارند در اختیارم بگذارند پیشاپیش از کمکتون متشکرم.

۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

رصد شدیم ما

دیروز کلاس تمام شد یادم آمد ظرف غذایم را در اتاق اساتید جا گذاشته ام بر می گردم و برمی دارمش دارم از محوطه می گذرم مسئول آموزش گروه عمران را می بینم با یکی از کارمندان در محوطه صحبت می کند من هم به رسم ادب سلام می کنم خسته نباشیدی رد و بدل می شود که بی مقدمه کارمند آموزش می گوید "استاد دو هفته پیش مشهد تشریف داشتید؟"

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

دیوار باریک نقد




 انتقاد در لغت نامه دهخدا به معنی سره کردن، بیرون کردن درمهای ناسره ازمیان درمها، بهین چیزی برگزیدن، آشکار کردن عیب شعر بر قائل آن، خرده گرفتن، جدا کردن (خوب از بد یا کاه از گندم و مانند آن).
این معنی لفظ انتقاد را داشته باشید تا صحبتم را ادامه بدهم و بعد برگردم به همین مطلب.

۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

سایتی برای آپلود عکس

وب سایت panoramio را برای آپلود عکسهای مناظر پیدا کرده ام که بعد از مدتی که عکسها را  آپلود کنید بر روی google earth نمایش می دهد. من با عضویت در سایت panoramio توانسته ام تعدادی عکس آپلود کنم. دسته بندی عکسهایم به صورت زیر است:
دسته اول: عکس های پرشکوه

دسته چهارم: عکس های مشهد
برای تماشای عکسها می توانید روی هر یک کلیک کنید.

۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه

چشمهای منتظر

بازآ که تا به خود نیازم بینی
بیداری شبهای درازم بینی
نی نی غلطم که خود فراق تو مرا
کی زنده رها کند که بازم بینی

هر روز دلم در غم تو زارتراست
وز من دل بی رحم تو بی زارتراست
بگذاشتیم ،غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادارتر است

چقدر زمان زود می گذرد هنوز باورم نمی شود تو با آن چشمان آبی ِمنتظرت  آمدن این روزها را نمی بینی. هنوز به خودم می گویم تو به ماموریت رفته ای به بزبره، عمارلو،  شوئیل،  ماسوله،  اشکورات شاید اسپیلی ... و داری سنگها را زیر رو می کنی و نمونه های حفاری را ثبت می کنی و در دفترچه مشکیت می نویسی که هر لایه از زمین زیر پایت شامل چه چیزهای بوده اند. هنوز باورم نمی شود با اینکه آن یکشنبه نحس را به خاطر می آورم ساعت یک و بیست دقیقه بود... نمی خواهم ادامه بدهم تو هنوز در ماموریتی برایم.

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

سالهای تحصیل


اولین بار این خلاصه نویسی درباره دوران تحصیل را در وبلاگ گلچهره دیدم بعد در وبلاگ خارخاسک. از روایت خاطره بازانه شان خوشم آمد تصمیم گرفتم خودم هم روایت خلاصه وار از دوازده سال تحصیلم بنویسم و دیگران را  دعوت به چنین نوشتنی بکنم. 

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

وصیت نامه

 برای دوستانم گاهی این جمله را برای تبریک تولد می نویسم " تولد آغاز است آغازهایت بی پایان." اما با خودم فکر می کنم آیا می شود این آرزوی محال را برای کسی داشت شاید جاودانگی آرزوی همه ماست و این آرزو از این میل باطنی سرچشمه می گیرد. آری می شود انسان بمیر ولی نامش نمیرد این همان آغاز بی پایان است.

۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

تولد

۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

گل


آموزشگاهی که درس می دهم روبرویش پنج گلفروشیست زیر ساختمان آموزشگاه هم گلفروشیست کنارش هم دو گلفروشی دیگر هست. در یک کلام بگویم اینقدر دور این آموزشگاه گلفروشیست که آمارش از دستم در رفته. بگذریم از درآمد گلفروشی ولی شغل خوبی دارند همیشه می گویم اگر می خواستم فروشنده بشوم یا گل می فروختم یا کتاب! بعد هم به خودم می گفتم:

ای گل فروش گل چه فروشی به جای سیم؟
وز گل عزیزتر چه ستانی به سیم گل 

راستی خودم که تا به حال گل فروش زن ندیدم نمی دونم شما دیدید؟

۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

27 آبان

27 آبان
امروز بیست هفتم آبانه متاسفانه شعری برای امروز نیافتم. امروز تولد مرضیه است و دیروز تولد مریم بود. تولد هر دو را تبریک می گم. امروز از هشت صبح تا هشت شب سر کار بودم وقت نکردم بلندتر و شاعرانه تر و بهتر تبریک بگویم شرمنده ام که کوتاه می گویم تولدتان مبارک.

۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

26 آبان



ساعت
دوازده و بیست و پنج دقیقه ی نیمروز
بیست و ششم آبان .

آفریدگارا
بگذار
دهان تو را ببوسم
غبار ستاره ها را از پلك فرشتگانت بروبم
كف خانه ات را
با دمب بریده ی شیطان جارو كنم
متولد شدم
در مرز نازك نیستی
سگ های شما
از دهان فرشتگان دورو نجاتم دادند .
ساعت
دوازده و بیست و پنج دقیقه ی نیمروز
بیست و ششم آبان .

آفریدگارا
بگذار
دهان تو را ببوسم
غبار ستاره ها را از پلك فرشتگانت بروبم
كف خانه ات را
با دمب بریده ی شیطان جارو كنم
متولد شدم
در مرز نازك نیستی
سگ های شما
از دهان فرشتگان دورو نجاتم دادند .

پروردگارا
نه درخت گیلاس ، نه شراب به
از سر اشتباهی
                آتش را
                        به نطفه های فرشته یی آمیختی
و مرا آفریدی .

اما تو به من نفس بخشیدی عشق من !
دهانم را تو گشودی
و بال مرا كه نازك و پرپری بود
تو به پولادی از حریر
                        مبدل كردی .

سپاسگزارم خدای من
خنده را
        برای دهان او
او را
به خاطر من
و مرا
به نیت گم شدن آفریدی .

با اجازه و لطف شمس لنگرودی تقدیم می کنم به متولد 26 آبان.
پی نوشت: عید قربان بر شما مبارک.

۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

سفر در چند نگاه قسمت پنجم

نگاه پانزدهم: نذر
از مهمان نوازی خادمان آنقدر مستفیض شده ام که عطای زیارت کردن را به لقایش بخشیدم برای همین اگر کلاهم آنجا بیفتد سعی می کنم نروم بردارم. نمی گویم اصلا بر نمی گردم ولی ترجیح می دهم که دوباره بدون اجبار برای زیارت امام رضا نروم. اما درباره قم چنین نظری ندارم. شاید خاطراتی که از چهار سفر به قم دارم این ذهنیت را برایم ایجاد کرده که از سفر به قم آنچه طلب می کنم را به دست می آورم. شاید شما مخالف من باشید ولی سفر به قم را به مشهد ترجیح می دهم. 

سفر در چند نگاه قسمت چهارم

نگاه دوازدهم: باگ بزرگ
تصمیم گرفته ایم که پنج شنبه را فقط برای زیارت بگذاریم دوربینم را می آورم شاید بتوانم عکس بگیرم و اگر نشد از بیرون عکس بگیرم دم در که می رسم زن بازرسی بدنیم می کند از پشت کسی هلم می دهد و کیفم دست زن جانجو می ماند دوربین را می بیند می گوید آن را به امانات بده. کیفم را به مادر می دهم تا دوربینم را تحویل امانات بدهم. 

۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه

سفر در چند نگاه قسمت سوم

نگاه دهم: کوله پشتی یا کیف!
روز قبل این ماجرا  بعد از حرم رفتیم بازار تا کمی سوغاتی بخریم که کمی شد چندین نایلون که برایم انگشتی نمانده بود که چیزی به آن آویزان نباشد برای تسهیل در حمل و نقل سوغاتی روز این خاطره کوله پشتیم را برداشتم. به نظرم کوله پشتی کیف سفر است بزرگ و جادار است به خصوص که در سفر بهترین وسیله  برای حمل و نقل وسیله است. داشتم می گفتم با کوله رفتم زیارت. یادم نمی آید جای به کوله پشتیم گیر داده باشند حتی قم هم با همین کوله رفته بودم شاهچراغ هم یادم هست کوله داشتم. 

۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

سفر در چند نگاه قسمت دوم


نگاه نهم: زن عرب
چقدر اینجا زن عرب می بینم زنهای با روبنده و چادرهای عربی. من سابقه ذهنی ندارم ولی از مادرم می پرسم می گوید قبلا اینطور نبود نمی دانم این همه زن عرب از کجا امده اند. نمی گویم مرد عرب نیست اما فکر می کنم زن عرب بیشتر دیده ام. چند توجیه در ذهنم بود دلیل اول مردهای عرب تنبلند برای همین حال ندارد بیایند تا حرم زیارت کنند. دلیل دوم مردهای عرب چند زن دارند و احتمالاً با اهل البیت آمده اند برای زیارت پس حداقل مرد به زن می شود یک به دو.

سفر در چند نگاه قسمت اول

چند روزی نبودم رفته بودم سفر. سفر بهترین مسیر برای کسب تجربه است نگاه جدیدی به دنیا اطراف آدم می دهد. با تمام سخت گیریهای خانوادگی که در سفر داریم و بدون هیچ هماهنگی هرگز سفر برای ما لذت بخش نیست اما حتی سفری بی برنامه ریزی هم لذت بخش است خوشبختانه این بار چند هفته پیش برنامه سفر را چیده بودم و هفته قبل از سفر هفته پر مشغله کاری برای من بود تا بتوانم جبران زمان نبودنم را بکنم. حالا بعد از یک هفته کار و سفر باز آمده ام تصمیم داشتم سفرنامه بنویسم اما نظرم برگشت تصمیم دارم از زوایا مختلف به یک سفر نگاه کنم.

۱۳۸۹ آبان ۱۴, جمعه

تمام اعتیاد های من

در تمام عمرم به خیلی چیزها معتاد بوده ام به کتاب، نقاشی، چای، نوشابه،هلهوله، بازی کامپیوتری، برنامه نویسی، شعر، دیدن فهیمه، تازگیها به اینترنت بعدا را نمی دانم به چه چیز معتاد می شوم راستی اعتیاد دایمی من به تعریف خاطره از قلم افتاد.

۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

تولد فهیمه

  • امروز تولد فهمیه بود تولدش مبارک!
  • به فهمیه  زنگ زدم گفت که رفته سمینار ارومیه  و کلی ازش مهمان نوازی کردند که باعث شرمندگی من بود! نمی تونید، سمینار برگزار نکنید. خوب شد نرفتم از اول می دونستم آخرش چی میشه!
  • فهیمه می گفت در ارومیه سنچولی رو دیده و از معصومه خبر داشت می گفت حالا یه بچه کوچولو داره. من رو در یابید از ازدواج معصومه خبر نداشتم تا برسه به بچه دار شدنش.
  • امروز اولین نقد ادبی از کتاب دوشنبه اول اردیبهشت مرضیه رو که در روزنامه نقش قلم دوشنبه چاپ شده بود  خوندم. به نظرم گام خوبی برای ورود به عرصه ادبیاته. امیدوارم در این عرصه موفق باشه.