۱۳۹۰ اردیبهشت ۱۱, یکشنبه

معلمهای من

تک جمله: لیوان پر بهتر از خالیست اما ارزش لیوان به لیوان بودنش است زیرا گنجایش آب را دارد.
روز معلم مرا به یاد خانم زری دوست مدیر مدرسه ابتداییم می اندازد که توبیخ می کرد که گل نیاوردید و  اگر می اورید به ضمیمه صاحب گل نباشد که از پس کودک گل دزد دویده است.
مدیرمان زن دوست داشتنی نبود از او خاطراتی به جز کتک زن هم مدرسه ای هایم بیاد نمی اورم اما او یکی معلمهای تاثیر گذار بود چون به من اموخت مثل او نباشم.
روز معلم مرا به یاد معلم کلاس چهارمم می اندازد که فکر می کرد چون وقت جواب دادن به سئوالات من من می کنم الکنم.
قصه معلمهای که دوستشان نداشتم نه کم است، اما معلمهای بسیار داشتم که به من انگیز درس خواندن دادند چون آنقدر وظیفه شناس و مهربان و تلاش گر بودند که هر کس از آنها درس می گرفت.
مثلاً خانوم حسن زاده معلم ریاضی راهنماییم هرگز فراموشش نمی کنم و تلاشش را نه برای اینکه به من ریاضی یاد داد بلکه برای هر دانش آموزش وقت صرف می کرد تا یاد بگیرد از یاد نمی برم.

در انتها همیشه دوست داشتم معلم نشوم، زیرا من هیچ گاه قدر زحمتهای معلمهایم را نمی دانستم برای همین چون برایم مهم بود که زحمتم نادیده گرفته نشود شغل معلمی را دوست نداشتم.
پی نوشت: برگشتم.
روز معلم مبارک.

۱۳۹۰ اردیبهشت ۶, سه‌شنبه

اطلاعیه

تا اطلاع ثانوی به علت فیلترینگ وبلاگم فقط در پرشین بلاگ می نویسم در صورت بر طرف شدن مشکل باز می گردم.

http://parshkooh.persianblog.ir/

۱۳۹۰ فروردین ۱, دوشنبه

عیدانه



هنگام فرودین که رساند ز ما درود؟
بر مرغزار دیلم و طرف سپیدرود
کز سبزه و بنفشه و گلهای رنگ رنک
گویی بهشت آمده از آسمان فرود*
سر انجام بهار از راه رسید و ما به جشن نشسته ایم حالا چرا گذشت زمان را جشن می گیریم. اصلا این گذر ثانیه ها چه اهمیت دارد؟
در نظرم ما برای لحظات رفته و لحظات نیامده جشن می گیریم تا تاکید کنیم به اهمیت ثانیه ها و زمانها. دقت کرده اید عید ما دقیق در ثانیه خاصی رخ می دهد. همین اهمیت لحظه را در این جشن می رساند. ما جشن می گیریم  تا بگوییم یک سال را با تمام خوشی ها و بدیها سر کردیم و امید داریم سالی با همه خوشی ها را رقم بزنیم این جشن امید به سالی خوب است.
به غیر از این آمدن بهار امدن فصل تغییر است فصل سرزندگی و دوباره متولد شدن شاید جشن نوروز از نگاهی جشن دوباره زاده شدند است. 
همه حرفها را بگذارم و زمان را دریابم امسال سال نود است سال نو نود است دریابید لحظه ها را. سالی خوش و خرم برای همه ارزو می کنم سالی پر از امید پر از ثانیه های نیکو. سال نو نود را به همه شما تبریک می گویم.
ساقیا آمدن عید مبارک بادت       و آن مواعید که دادی مرود از یادت

پی نوشت: دیروز نبودم رفته بودم پرشکوه تا قبل از سال نو به یاد آنها که دیگر در پیش ما نیستند باشیم.
پی نوشت مهم: در این عید یه سفر درپیش دارم خوشحال میشم حدس بزنید؟ لطفا این سئوال رو جواب بدین.
--------------------------------------------------------------------------------------
شاعر : بهار

۱۳۸۹ اسفند ۲۷, جمعه

چرا نیستم


هستم ولی در حال خانه تکانی. گورخری منظورم یه خط در میان است لابه لایی کارها به اینترنت سر می زنم اما وقت تمرکز و نوشتن را ندارم.
پی نوشت: بلاگر هم کاملا فیلتر شد و من نمیتوانم برای وبلاگ قبلاً فیل.تر شده ام دیگر پست بگذارم. راستی شما فیل.تر شکن رایگان خوب نمی شناسید من شدیداً بهش محتاجم.

۱۳۸۹ اسفند ۲۴, سه‌شنبه

من و چاقی

همیشه یه بحثی که در جمع خانومها وجود داره بحث رژیمه یه واقعیته که خانومها همیشه از چاقی و لاغریشون می نالند.
من خاطره ای خوبی از لاغری ندارم وقتی خیلی بچه بودم یعنی حدوداً یه بچه راهنمایی بودم برادرم فکر می کردم من مثل بچه های افرایقایی ممکنه از سوء تغذیه تلف بشم یه بشقاب پر و پیمون که یه مرد جنگی به راحتی نمی تونست بخوره رو میزاشت جلوم و با دقت برادانه ای سعی می کرد من همش رو بخورم ناهار و شام خوردن با علی یه کابوس بود چون علی می خواست با تمام لطف برادرانه اش خواهر لاغر مردنیش رو نجات بده دریغ از اینکه بپرسه می تونی این لطف رو تحمل کنی یا نه؟ خب این یه واقعیته ادمها به خصوص مردها بعد از یه مدتی از روی مد یه چیز در میان و میرن روی مد چیز دیگه. علی هم نمی دونم کی از این مد خارج شد. ولی کابوس لاغری واسه ما موند. خب راستش من هیچ وقت مشکل عمده ای در چاقی نداشتم شاید خیلی ها به طعنه لاغریم رو تو چشم ادم زدند ولی درباره چاقی هیچ وقت نکته ای نشنیدم.
سمیرا دوستم که همیشه دوست داشت رژیم بگیره ولی مطمئن هستم که هیچ وقت موفق نمیشه می گفت تو واسه ادمهای شکمو دوست خوبی هستی هر موقع ازت می پرسند چیزی می خوری جوابت مثبته. اما برای کسایی که رژیم می خوان بگیرند آفتی. با اینکه به قول سمیه اصفهانی من مثل مورچه دنبال شیرینی میرم اما سالها وزن ثابت رو تجربه کردم. حتی تا شیش ماه پیش.
از شهریور تا آبان امسال یعنی در دو ماه به خاطر بیماریم دچار افزایش وزن شدم و پنج کیلو به وزنم اضافه شد اون هم در مدت کم. شاید هنوز ادم چاقی نباشم اما بیماری من موجب شده سوخت و ساز بدنم پایین بیاد و این موجب میشه که وزنم افزایش پیدا کنه با مراجعه به دکتر الان کنترل شده است ولی ترس چاق شدن وجود داره.
بعد از سالها من هم تصمیم به رژیم گرفتم نه به خاطر لاغر شدن فقط نگرانی من از افزایش وزن مجدده اون هم بیمارگونه اما من که نمی تونم ببینم و نخورم پس تصمیم گرفتم تنبلی رو رها کنم و برم ورزش اینقدر امروز و فردا کردم که مثل گواهینامه نگرفتنم شده ثبت نام کردم ولی هنوز یه جلسه نرفتم. تا سرماخوردگی اومد به سراغم و توی این مدت که مریض شدم وزنم دو سه کیلو کاهش پیدا کرده. پریروز که رفتم کارخونه همه به من می گفتند کلی لاغر شدم.
حالا چرا اینقدر فک جنبوندم و درباره رژیم و لاغری حرف زدم من اعتقاد راسخی به رژیم نگرفتن دارم میگم آدم هر چی دلش می خواد بخوره اما اندازه. بازم جاده خاکی زدم می خواستم بگم واسه چی این همه حرف زدم این چند روزه این بردازاده فسقلی خودم گیر سه پیچ داده که این عمه من چاقه حالا خوبه همه عمه های محمد هم وزنند و توی این بین من شدم عمه چاقه. دنیا رو می بینید نه به اون پدر که فکر می کرد من یکی از قحطی زده های افریقایی هستم نه به این پسر که فکر میکنه من چاقم.
پی نوشت: دخلم در اومد همه پرده های خونه رو که کنده بودم امروز وصل کردم به اضافه اینکه قبل وصل کردن شیشه پنجره ها رو بردم توی حموم شسیتم.

۱۳۸۹ اسفند ۲۱, شنبه

نزدیکی های عید


می خواهم امروز یک پست سه بخشی بنویسم:

بخش اول:
مرضیه دارد اقتصاد خرد می خواند و مجبور می کند من هم بخوانم. با هم که می رویم خرید می ایید حرفهای کتاب را در خیابان پیاده کند می گویید: "دقت کرده ای مردم قدرت خریدشان پایین امده؟" می گوییم: "کجا پایین امده پس این خیل عظیم جمعیت که از سر و کول هم بالا می روند و دارند از این دستفروشهای خیابان مطهری خرید می کنند کی هستند؟" می گوید: "چون درآمد واقعی مردم پایین است روی کرد به کالای پست بیشتر می شود نگاه کن ببین مردم چی می خرند جنس بنجول چینی بعد بگو." می بینم راست می گوید اقتصاد ضعیف را در خیابانهای شهر موقع عید به عیان می بینم.

بخش دوم:
حالا دو سه هفته ایست افتاده ایم به خانه تکانی دو هفته اتاق خوابها لخت بود و فرش و موکتش قالی شویی بود من هم هفته پیش پرده آشپزخانه را کندم دیروز هم پرده پذیرایی مامان هم تا دید من رفته ام کارخانه همان صبحی پرده اتاق خواب را با هر مشقتی بود در اورد ولی با این همه خانه شکل یه خانه عید را ندارد امیدوارم شب عید مثل هر سال نباشد باز هم خانه بتکانیم.

بخش سوم:
مریم دم عید می شود پاپانوئل و می رود برای همکارهایش کادو می خرد. امسال که رئیس است دیگر شدت این پاپانول بودنش بیشتر شده. تصمیم گرفته کار فرهنگی کند برای همین توی کتاب فروشی با صبر و حوصله کتاب انتخاب کرده برای منشی اش رفته "هزار و یک راه کشتن رییستان" را خریده برای حسابدارشان که شفتیست "تاریخ شفت" را خریده برای مهندس فنیشان که می خواهد برود کانادا کتاب کانادا خریده برای چند تا از خانومها کتاب طباخی گیلانی گرفته. برای هر کسی یک کتابی انتخاب کرده برای یکی از همکارها که اهل کتاب خواندن نیست می خواست کتاب ماهیگیری بگیرد دید ندارند رفت کتاب جاذبه های گردشگری گیلان خرید. ما هم که خود را الهه کادو پیچ کردن می دانیم همه کتابها را با پنج برگ کاغذ کادو پیچ کردیم خداییش اگر حجم کتاب را ببینید بعدا می فهمید من شق القمر کرده ام.


۱۳۸۹ اسفند ۲۰, جمعه

تجربیات یک بازی

از دیروز افتاده ام روی مد بازی کردن. یک بازی آنلاین پیدا کرده ام جنگ خانها یه چیزی مثل تراوینه. دارم مملکت خودم را می سازم. معادن طلا و آهن و چوب بری و مزرعه ام را می سازم تصمیم گرفته ام در صلح و صفا به کشت و کار و زراعت به پردازم و کاری به کار دیگران نداشته باشند برای خودم دوستان مجازی ساخته ام که همه شان خودم هستم کسی را دعوت به بازی نمی کنم چون بعد می آیید فحشم میدهید بیکار بودی که  وقت عزیزمان را گرفتی.
ولی این مملکت داری مجازی یک چیزهای یاد آدم میدهد باید صبور باشی تا ذخایرت خالیست نمی توانی دست به ساخت و ساز بزنی، باید مرحله به مرحله پیش بروی. مجبوری همه جا را هماهنگ بسازی نمی شود بروی یک راست کاخ بسازی باید از زیر ساختها شروع کنی از معدن و مزرعه و آهنگری در جامعه خودمان می شود معدن و صنعت و کشاورزی بعد آرام آرام جمعیت را افزایش دهی به مرحله ای برسی که بتوانی به همه خدماتی مثل درمانگاه بدهی. کلی این قلمرو سازی به آدم تجربه می دهد. آدم باید در بازی هم چیزهای جدی را ببیند و در چیزهای جدی دنبال بازی بگردد تا زندگی سخت نگذرد.

۱۳۸۹ اسفند ۱۸, چهارشنبه

نیما زند کریمی برای شما می نویسد.

نمی دانم تا به حال دچار یاس فلسفی شده اید یا نه؟ من امروز بد جور دچار چنین سرگشتگی شده ام. تصمیم گرفتم تمام کنم دیگر مدرسه نمی روم خسته ام کرده اند و شده ام کلاف سر درگم. به هر کس بگویم دغدغه ام چیست به ریش من می خندد. دغدغه ای از جنس زحمت دغدغه ای از جنس نیما زندکریمی بودن. وقتی کم می اورم دلم می خواهد سرم را به دیوار بغل دستم بکوبم. وقتی درس می گویم و کسی نمی شنود حرص می خورم. من زحمت می کشم و کسی کتاب ندارد ببیند دروغ می گویم یا راست می گویم. کسی که خودش را به خواب زده نمی توانی با کتک هم بیدارش کنی برعکس کسی که در خواب است. خسته ام به خاطر اینکه اگر با در و دیوار صحبت می کردم از انها صدا می امد اما از اینها نه. خسته ام حتی درد دلهای مرا نمی شنوند حس نیما را در قهوه تلخ درک می کنم.  دنیای کوچکشان دارد خفه ام می کند فکر می کنم معلم بدی هستم شاید انها دانش اموزان بدی هستند. امروز برای اینکه سر کلاس می روم درس را حتما مرور کرده باشم ساعت پنج صبح بیدار شدم رفته ام مدرسه هشت و ده دقیقه است و سه نفر آمده اند بی کتاب و بی دفتر و بی علاقه. دغدغه شان رقص در اردو دیروز بود الکی خوشی. آنها عوض نمی شوند من هم که عوض نمی شوم بگذارم بروم شاید معلمی یافتند درس زندگی را به آنها داد من برای معلم بودن اینها ساخته نشده ام. خسته ام از فردا مدرسه نمی روم. امروز روز سختی برایم بود همه چیز روی اعصاب حساس من رژه می رفت دیگه دوست ندارم به مدرسه برگردم خسته ام شما بودید جا خالی نمی دادید؟ می دانم جا خالی نمی دادید چون یا می ساختیدشان یا بی خیالشان می شدید اما من نتوانستم از پسشان بر بیاییم تصمیم گرفتم بروم پی کارم شاید روحیه من به همان تدریس در دانشگاه می خورد نه مدرسه.
پی نوشت: خیلی حرف دارم ولی نمی توانم خوب بیان کنم.

۱۳۸۹ اسفند ۱۳, جمعه

مرثیه ای بر وبلاگم

وبلاگ قبلیم رو دوست داشتم رنگ سبزش با قاصدکهای گوشه اون رو. با امکانات به روز رسانی وبلاگهای دوستانم که به راحتی اون گوشه بود با کلی امکانات جنبی دیگه مثلا عکس گذاشتن توش کار راحتی بود.
با بلاگر اونقدر راحت بودم مثل اینکه خونه شخصی خودمه. مثل خونه قبلی خودمون می موند که سی و دو سال توش زندگی کرده بودیم هر بدی داشت ما به چشم خوبی می دیدیم نه اینکه بی نقص بود بلکه ما بنده عادتیم عادت کرده بودیم به چهار دیوار آجری اون.
حالا من عادت کردم به چهار دیوار مجازی بلاگر و هنوز هم باورم نمیشه واقعا  اون بلاگم رو فیل.تر کردند همش امیدوارم از خر شیطون پایین بیان از فیل.تر خارجش کنند یا من از خر شیطون پایین بیام و به این باور برسم که باید اسبابکشی می کردم.
راستی وقتی عادت می کنی فکر نمی کنی میشه روزی اون چیز نباشه. همون لحظه که حس کردی نیست میشکنی ترک بر می داری به باورت به نگاهت خدشه وارد میشه. این لحظه واقعا بده  واقعا تلخه. مهم نیست اون چیز وبلاگ باشه یا آدم یا یه شی یا.... مهم این که ادم عادت کنه گاه بدون داشتن چیزهای که داره زندگی کنه. شاید فلسفه روزه در همینه، چیزی رو که داری رو امتحان کنی که نداشته باشی حالا چه حسی داری.
این همه حرف زدم که از دوستان بخوام یه قالب سبز خوشگل رو اگه می شناسند آدرسش رو به من بدن به اضافه گودری کردن لینکها رو اگه بلدند به من یاد بدن ممنون.

۱۳۸۹ اسفند ۱۱, چهارشنبه

من خوبم

من خوبم آری خوب خوبم هی ملالی نیست
اما گمانم که تو از من بهتری بانو*
قدیمها که ما بچه بودیم و رادیو گوش کردن مرسوم و جنگ بود و رزمنده ها در جبهه. گاهی گزارشگر می رفت در جمع رزمنده ها و آنها می گفتند: "من فلانی فلان آبادی سرباز انقلاب اعزامی از شهر بهمان سلامتی خود را به  اطلاع خانوادهام می رسانم."
حالا من هم می خواستم بگم خدا رو شکر اوضاعم خوبه.
__________________________________________________________________
*شاعر: سید محمد علی رضا زاده

۱۳۸۹ اسفند ۹, دوشنبه

تولد

"تولد آغاز است، آغازهایت نیکو."
امروز زاد روز تولد دو تا از بهترین دوستانمه. تولد یه آغازه. یه لحظه است برای شروع برای تکاپو کردن برای تغییر. تولد اولین لحظه برای شروع یک عمره. لحظه عجیبیه وقتی آدم چشمش رو وا می کنه و این دنیا رو می خواد تجربه کنه تازه باید سعی کنه باید دست و پا بزنه گریه کنه نفس بکشه زحمت بکشه تا بزرگ بشه. تولد چیز عجیبیه هیچ خاطره ای ازش نداری نه دردی رو به یاد میاری نه لذتی رو نه ترسی و وجدی رو، اما بعد از سالها وقتی عمر می گذره می فهمی چه روزی بود. تولد فقط زاده شدن یه بچه نیست گاه تولد یه فکر تولد یه جنبش تولد یه حرکت توی یه لحظه رخ میده یه لحظه سخت برای یه مادر اما یه لحظه عجیب برای فرزند. امروز از اون روزهاست امروز رو فراموش نکنید. یه روز عجیب رو.
الهام و فاطمه دوستان عزیزم تولدتون مبارک.

۱۳۸۹ اسفند ۸, یکشنبه

کابوس

ساعت چهار صبح است از کابوس بیدار می شوم با اینکه بیدارم همه چیز کابوسه تب کرده ام. کابوسم به عینیت در آمدن سئوالات تحقیق در عملیات بود که با مرضیه کار کرده بودم در خوابم ضریب تابع هدف را به عینه میدیم محدودیتها را لمس می کردم و متغیرهای آزاد و کرندار را حس می کردم. و لابه لای اون همه x و a و b و c گیر کرده بودم. همه از صفحه کاغذ سر بلند کرده بودند و من نمی توانستم بهینه مسئله را حل کنم و به حرفهایم که به مرضیه می زدم می خندیدم که می گفتم بعد از مدتی روش دستت می آید و هر مسئله را به راحتی حل می کنی.
از دیروز ساعت چهار سرفه های گران و سر درد و تب و لرز به جانم افتاده دکتر رفتم جای شما خالی دو تا آمپول از یک آمپول زن ناشی دریافت کردم. کاری کرد نتوانم از نه سمت راست و نه از سمت چپ بنشینم. دکتر جان هم که از خطه سر سبز شرق گیلان است به خاطر این پسوند پرشکوه تمام ریشه و عشیره ام را در اورد.
حال فکر کنید اگر همه مسئله ها روی کاغذ به حقیقت تبدیل بشه اون موقع زندگی چه کابوس میشه؟

۱۳۸۹ اسفند ۶, جمعه

انسانهای آزاد

آدمها همه اسیرند، محصورند، محصور خواسته هایشان، محصور داشتنها و نداشتنهاشان. آدمهای آزاد کمند آنها که برای هر حرکت اضافه لازم نیست از هزاران خطوط قرمزخود رد شوند و هزاران چیز اضافه را جابجا کنند. 
بندهای نا محسوس بر پاهای افراد را می شود حس کرد وقتی چیزهای ساده ای می خواهی از آنها و آنها می خواهند انجام دهند و نمیشود. خواسته های ما با خیلی چیزها انطباق ندارد و این موجب می شود خیلی چیزها را نخواهیم با اینکه دوست داریم داشته باشیم این خطوط ممنوعه نانوشته گاه واجب است ولی گاهی اضافه و بی خود است وقتی دایره خواسته های ما را بی خود تنگ می کنند. گاه باید ذهن را از خطوط اضافه پاک کرد باید نشست و تصمیم درستی گرفت باید چارچوب بسته کادر زندگی را در هم پیچید. 
راستی آدم محصور خواسته های دیگری باشد می تواند بر علیه این زندان بان شورش کرد کله پایش کند واز زندان آزاد شود، اما واویلا وقتی خودت زندانبان خودت باشی آنگاهست که نمی توانی به زندانبانت از گل نازکتر بگویی.
این روزها برای محصورها دعا می کنم که از بند رسته شوند.

۱۳۸۹ اسفند ۵, پنجشنبه

روز مهندس

مهندس فلکی راه دیر شش جهتی
چنان ببست که ره نیست زیر دیر مغاک
این شعر حافظ به مهندسان امروزی ربطی نداره هرچند ربطی نداره ولی کلمه مهندس که داره. امروز روز مهندسه برای همین به همه مهندسها به خصوص به این دو تا مهندس خونه ما تبریک میگم امیدوارم همیشه خوب و خوش و خرم زندگی کنند. برای  همه مهندسها موفقیت آرزو دارم.
پی نوشت: شما هم مثل من فکر می کنید آدمهای که شغلهای مشابه دارند شبیه هم هستند؟ من به این نتیجه رسیدم شغل آدمها اونها رو شبیه می کنه به خصوص در اخلاق. 

۱۳۸۹ اسفند ۳, سه‌شنبه

عکس آزادی



این عکس آزادی است.(صنعت ایهام را دریابید.)

۱۳۸۹ اسفند ۲, دوشنبه

اخبار منطقه

مامان از امروز که معمر قذافی فرار کرده پنج دقیقه پنج دقیقه اخبار منطقه رو می پرسه و میگه "حاکم دیکتاتور دیگه ای فرار نکرده؟" به مامان میگم "مگه فرار دیکتاتور مثل گل توی بازی فوتبال که هر پنج دقیقه ممکن یکی رخ بده!" ولی مامان حق داره بعد بن علی و مبارک و معمر قذافی باید انتظار فرار تک تک حاکمان دیکتاتور منطقه رو داشت! چه دیدید یک باره منطقه خاور میانه و جنوب آفریقا منطقه امنی برای آزادی بیان شد.

۱۳۸۹ بهمن ۳۰, شنبه

تهران در چند قسمت

این پست چند قسمتیه:
قسمت اول قرار با یه دوست وبلاگی:
قرار بود وقتی بیام تهران یکی از دوستان وبلاگنویسم رو زیارت کنم که زمان به ما اجازه نداد و من سعادت زیارتشون نداشتم.

۱۳۸۹ بهمن ۲۶, سه‌شنبه

چرا امتحان می کنم امتحان را؟


یکی به من بگه واسه چی داری بلند میشی میری تهران داری هزینه می کنی که یه امتحان رو که نخوندی و می دونی احتمال قبولیت صفره رو امتحان کنی!

۱۳۸۹ بهمن ۲۵, دوشنبه

سکوت عاشقانه

رفتم خیابان کاری داشتم که وسوسه شدم خودم را به معشوقم برسانم خودم را در آغوشش رها کنم و گریه کنم تمام روزهای نداشتنش را و بخندم با او به اندازه  تمام روزها نبودنش. ترسیدم صدایم در نیامد که  صدایش کنم که ترا می خواهم که معشوق تمام لحظه هایم تو هستی. چیز نگفتم اما همینکه اورا در چشمهای تک تک زنان و مردان خیابان می دیدم لبخند می زدم فهمیده بودم او در قلب همه زنده است.
وقتی می آمدم دست کلیدم را در دستم می فشردم دست کلیدم که عروسکی سبز داشت تا ترا به خاطرم آورد.

۱۳۸۹ بهمن ۲۴, یکشنبه

والنتاین

امروز والنتاین است روز عاشق و معشوقها. من عاشق آزادیم امیدوارم روزی آن را در آغوش بگیرم. امروز والنتاین خیابانهای ایران است.

۱۳۸۹ بهمن ۲۳, شنبه

چرا آدمها مهاجرت می کنند؟


مهاجرت عبارت‌است از جابه‌جایی مردم از مکانی به مکانی دیگر برای کار یا زندگی. مردم معمولاً به دلیل دور شدن از شرایط یا عوامل نامساعد دورکننده‌ای مانند فقر، کمبود غذا، بلایای طبیعی، جنگ، بیکاری و کمبود امنیت مهاجرت می‌کنند. دلیل دوم می‌تواند شرایط و عوامل مساعد جذب کننده مانند امکانات بهداشتی بیشتر، آموزش بهتر، درآمد بیشتر و مسکن بهتر در مقصد مهاجرت باشد.*

۱۳۸۹ بهمن ۲۲, جمعه

22 بهمن


دهه فجر مرا یاد تزیین می اندازد تزیین با فانوسهای کاغذی، کاغذهای رنگی. دهه فجر من را به یاد گروه سرود، گروه تئاتر، دیکلمه و روزنامه دیواری می اندازد. دو بار در سال اتفاق می افتاد برویم با مدرسه سینما یکی هفته معلم بود و دومی دهه فجر. من همیشه دهه فجر را دوست داشتم چون بلد بودم دیکلمه بخوانم در گروه سرود همیشه جای داشتم اما صدایم بلندتر از جمع بود پای ثابت روزنامه دیواری بودم. آن وقتها از تزیین مدرسه ها خوشم نمی امد چیز مزخرفی بودد اما  فانوسهای کاغذی را دوست داشتم به خصوص انهای که می خریدیم چون فانوسهای دست ساختم آنقدرها شکیل نبود. دهه فجر که می شد درس خواندن سخت گیرانه نبود. همان بود که بچه ها دوست دارند. دهه فجر را با آهنگهای اتقلابی می شناسم سرودهایی که تنها ترانه هایی بود که در کودکی حفظ بودم.

امروز 22 بهمنه از انقلاب سی و دو سال گذشته چند سالی بیشتر از سن من. من در همین انقلاب بزرگ شدم مدرسه رفتم و درس خواندم.  به من یاد داده بودند شاه بد بود مردم را سرکوب می کرد مالیات سنگین می بست  مردم را بی دین کرده بود کسی که مخالف می کرد زندانی می شد سخت شکنجه اش می کردند شاه گاه مخالفانش را اعدام هم می کرد. به من یاد داده بودند دست نشانده بود یاد داده بودند که کابوس مردم بودا ین حرفها چیزهایی بود که به من یاد دادند نه فقط مدرسه که پدر می گفت که مادر می گفت. همه به انقلاب دل بسته بودند همه تغییر را می خواستند انقلاب برایشان تغییر بود که رخ نداد.
انقلاب راهش عوض شد یا یارانش عوض شدند چون  من که بزرگ شدم نمی توانم عکس دوران ابتداییم را نشان بدهم زیرا بر دیوار مدرسه عکسی از یاری از انقلاب است که مطرود شد.
 عکس نوشت: عکس اول عکس کلاس دوم منه که به مناسبت پیروزی انقلاب  در مدرسه جشن گرفته بودند. عکس دوم هم عکس کلاس اول منه. به دیوار نوشته ها حتما توجه شود.

۱۳۸۹ بهمن ۲۰, چهارشنبه

آن شد که نباید می شد.


آن اتفاقی که نباید می افتاد افتاد وبلاگرم از دسترسم خارج شده ! حالا وبلاگی دارم که مردم کشورم و از آن مهمتر نویسنده آن که من باشم به آن  دسترسی ندارند. به امید رفع فیل.تر!
-------------------------------------------------------------------------------
دیروز که این پست را نوشتم حالم اینقدر گرفته نبود ولی حالا شده ام مثل معتادی که مواد بهش نرسیده و از خماری می ناله. نمی تونم به راحتی برم گوگل ریدر نوشته دوستانم رو بخونم نمی تونم چیزی که نوشتم رو بخونم. 
یکی به یه معتاد به وبلاگ نویسی کمک کنه!
تا رفع فیلتر در این آدرس می نویسم.
http://parshkooh.persianblog.ir/

۱۳۸۹ بهمن ۱۹, سه‌شنبه

تنبیهات من

هفته پیش این در آن در زدم. تا نمونه سئوال برای دانش آموزهایم پیدا کنم تا انتهای ترم به مشکل بر نخوردند بعد از سرچ در اینترنت صد و پنجاه صفحه نمونه سئوال برایشان پیدا کردم همه را رفتم پرینت کردم. مرضیه گفت "می دانم دانش آموزانتان نمی روند کپی کنند." راست گفته بود از بین آنها فقط یک نفر کپی گرفت یکی هم برگه هایم را برد و نیاورد.

۱۳۸۹ بهمن ۱۶, شنبه

چند جمله


  • بعضی وقتها می خواهم فریاد بزنم من چیزهایی برای گفتن دارم ولی دستی جلوی دهانم را می گیرد و می گوید منظورت حماقتهای برای انجام دادنست.

  • شب کنار پنجره اطراق کرده است می روم روبروی پنجره خودم را می بینم مثل اینکه که شب راستگوتر از روز است.

  • خسته ام چشمهایم خواب را طلب می کنند اما عقلم می گوید وقت کم است بیدار بمان.

  • هنرمندان وقتی محبوبند که مرده اند؛ برعکسشان سیاستمداران وقتی زنده هستند محبوند.

۱۳۸۹ بهمن ۱۵, جمعه

عزیز داماد

الان ساعت یازده شبه من و مرضیه داشتیم درباره  مطلبی صحبت می کردیم و بقیه اهل خانه خواب بودند که زنگ در به صدا در میاد از روی آیفون زنی را می بینم که گوشه های روسریش را بالای سرش بسته. گوشی آیفون را بر میدارم صدای پشت آیفون میگه "ماشینتون رو جابجای کنید."

۱۳۸۹ بهمن ۱۴, پنجشنبه

لجم در آمده

از بچگی عاشق تعطیلی بودم باران بیایید تا سیل جاری شود و مدرسه را آب بگیرد یا برف بیایید راه مدرسه بسته شود و نروم مدرسه. مثل اینکه هنوز بزرگ نشده ام امروز لجم گرفته بود همه تعطیل کرده بودند و من فقط به خاطر دو ساعت باید می رفتم آموزشگاه. یک کلاس دو جلسه ای امروزم تعطیل شد اما این یکی را مجبور شدم برگزار کنم.

۱۳۸۹ بهمن ۱۳, چهارشنبه

تدریس و برف


دارم درسی را می دهم که تخصصم نیست ولی علاقمندیم هست. تدریس خوبست در هر مقطعی بیشتر از آنچه یاد بدهی یاد می گیری.

۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

عکسهای بازار




این چند روز کارم زیاد شده و وقت ندارم درست و حسابی وبلاگ بروز کنم فکر کنم بد نیست درباره تدریس در هنرستان چیزهایی بنویسم اما حالا حالش نیست خسته ام و باید فردا صبح بروم سر کلاس.
در این پست عکسهایی را که مریم و مرضیه از بازار گرفته اند را می گذارم امیدوارم مقبول طبع قرار گیرد.

۱۳۸۹ بهمن ۹, شنبه

ترک سیگار با روش دوربین مخفی


سوار تاکسی می شوم مردی جلو نشسته است کمی که جلوتر می روییم دو مرد دیگر سوار می شوند اولی روستایی است با کیسه بزرگ و دومی مرد جا افتاده ایست. راننده بعد از سوار شدنشون می گوید "کدومتون سیگار کشیدی؟" مرد کیسه ای میگه: " من سیگار نکشیدم" مرد جا افتاده میگه: " من هم سه سال دو ماه ترک کردم!" راننده بر حرف خود پا فشاری می کنه که یکیتون حتما سیگار کشیدید. پا فشاری اون موجب میشه که مرد کیسه ای اقرار کنه که رفته قهوه خونه نشسته و بوی سیگار رو لباسش نشسته.

۱۳۸۹ بهمن ۸, جمعه

پرشکوه و پرتقال

سه شنبه رفتیم پرشکوه این پست حاصل این باز دید از پرشکوه است.

 

۱۳۸۹ بهمن ۶, چهارشنبه

مجموعه تهی خیانت!


اول نوشت: راستش موضوع این پست از بحثی که در وبلاگ هوو کردم آغاز شد پس بهتر پس زمینه ذهنی برای شما  فراهم کنم. برای همین  پیشنهاد می کنم پستهای وبلاگ هوو رو مطالعه کنید از همین ابتدا بگم متاسفانه بعضی از پستها رو لیلی که دروبلاگ قبلیش  بود حذف کرده. قبل از شروع بحث بگم نمی دونم چطور به وبلاگ لیلی رسیدم یه مدتی می خوندم مثل خیلی از وبلاگهای دوستانم که الان براشون نظر میزارم. بعد از چند ماه لیلی  تعطیل کرد ننوشت و من پیگیر نبودم تا اینکه بعد از مدتی دیدم آپ کرده و من چند پست عقبم همه پستها رو خوندم و بعد از مدتها نظر گذاشتم فردای نظرم در وبلاگش رو بست راستی به من ربطی نداره ولی بعد چند روزی یه وبلاگ جدید زد و با هوش سرشارم!!! تونستم وبلاگ جدیدش رو پیدا کنم آقا افتادیم سر بحث من بگو لیلی بگو تا بحث سر خیانت رسید لیلی یه پست گذاشت و قرار بود این پستی که می خونید یه کامنت برای پست وبلاگ هوو!! باشه ولی اونقدر طولانی شد خودم ترجیح دادم  در وبلاگ خودم  بزارم! از طولانی بودن آن معذرت خواهی می کنم.

۱۳۸۹ بهمن ۳, یکشنبه

مشکل در بلاگر

اول نوشت: اگر مشکلی از نظر نگارشی یا املایی یا هر جوری در این پست دیدی من رو ببخشید چون از جی میلم ارسالش کردم و قدرت تصحیحش رو ندارم.

دوستان امروز امکان دسترسی به بلاگر را ندارم. یعنی سعی می کنم ولی نمی توانم وارد بلاگر بشوم می خواهم زیر نظراتتان نظرم را بگذارم ولی نمی توانم راستش تعجب کردم شما توانستید نظر بگذارید این پست را در جواب محبتتان می گذارم:

۱۳۸۹ بهمن ۲, شنبه

مهمان ناخوانده


خیلی بد است در خانه ات را نتوانی ببندی و مجبور باشی کسی را به خانه ات راه بدهی که دوست نداری.

سهراب کیه؟

چشم آبی مرا خواب گرفت
بی اجازه دل مهتاب گرفت
خواب دیدم در ده بالا دست
آب گل شد دل سهراب گرفت

۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

اس ام اس خنده دار

این اس ام اس رو امروز دریافت کردم بدون توضیح براتون میزارم تفسیرش با شما:
"سال نو مبارک... فروش ویژه دهه فجر با مدل 90 اعلام شد. ایران خودرو"

۱۳۸۹ دی ۲۹, چهارشنبه

پست نصفه انواع زنان


اول نوشت: یه اتفاق خیر داره هشتم فروردین رخ میده و این باعث شده که کمی برنامه ریزیهام بهم بریزه و از زمان عقب بمونم.

۱۳۸۹ دی ۲۷, دوشنبه

ایده الیست


ریشه کلمه ایده آلیسم (آرمان گرایی)، ایده آل به معنای مطلوب کامل است. به همین جهت ایده آلیست در ادبیات روزمره به فردی اطلاق می‌گردد که استانداردهای بسیار بالا دارد در حالی که ممکن است این استاندارد با توجه به شرایط و یا حقیقت طبیعت و دنیا غیر واقعی یا غیر قابل دسترس باشد. از این جهت ایده آلیسم متضاد با مفهوم پراگماتیزم یا عمل گرایی می‌باشد. بنا به دلایل تاریخی و نمونه‌های فرهنگی، عده‌ای بر این عقیده‌اند که در مجموع ایرانیان ملتی آرمان گرا هستند.*

۱۳۸۹ دی ۲۶, یکشنبه

بهترین موضوع را انتخاب کنید!


چند تا موضوع می خوام بنویسم خیلی طولانیه و احتیاج به وقت داره که تازگیها کم دارم قبلا بهتر می تونسم بیام بنویسم. الان چند روزه درگیر کارها مختلفم وقت ندارم. بیشتر این موضوعات چون اجتماعیه جای بحث داره پیشنهاد هام رو میگم شما بگید درباره کدوم موضوع بنویسم.

۱۳۸۹ دی ۲۵, شنبه

من امشب تا سحر خوابم نخواهد برد

امشب تا دو نصف شب داشتم برگه تصحیح می کردم! حالا  سه شده و خوابم نبرده. گفتم یه چیزی بنویسم بعد برم بخوابم!

۱۳۸۹ دی ۲۴, جمعه

تولد محمد


امروز تولد محمده، براش بهترین آرزوها رو دارم.

۱۳۸۹ دی ۲۲, چهارشنبه

اکرم و زهرا

نام اکرم را شنیده بودم فامیلیش ترجمه فامیلی من بود اما هرگز به این توجه نکرده بودم او کیست. با دختری قد بلند ولاغر سلام علیک داشتم بعدها که دیر بود فهمیدم اکرم بود. اکرم سال پایینی ما بود همانطور که گفتم من به اندازه یک سلام می شناختمش. با الهام و معصومه و عاطفه آنالیز 2 با دکتر داشتند دکتر استاد خوبیست خیلی آدم دنیا دیده  با شعور و فهیمیست. دکتر استادیست که دوستش دارم بگذریم. 

۱۳۸۹ دی ۲۰, دوشنبه

باران و برف

باران می بارد باران و صدای خیسی کوچه را می شنوم صدای جاری شدن آب ناودانها را. چه لذت بخش است لباس گرم بپوشی و بروی زیر این یک ریز باران، بی چتر و او ببارد و تو راه بروی تو راه بروی و او ببارد. 
باران را دوست دارم و خیسی لباسها را به جز خیسی سر زانو را خنکای باران که بر پوست می نشیند را دوست دارم. در این هوا لذتبخش است که یا قدم بزنی یا کنار بخاری پتو را رویت بکشی و بالش بگذاری زیر سرت و چرت روزانه ای بزنی. چه هوای دل انگیزیست. 

۱۳۸۹ دی ۱۹, یکشنبه

دانشجوی مریض من


امروز عصر موبایلم زنگ زد گوشی را برداشتم موقع امتحانات است و احتمال دادم التماس دعا باشد همکارهای آموزش هم دست رد به سینه کسی نمی زنند و وساطت همه را می کنند، ولی این بار فرق می کرد. 

عکس گل

عکس نوشت: یکسری عکسهای بهاری را که زمانی در ارومیه گرفتم در آلبومی در picasa آپلود کردم دوست دارید به تماشایش بنشینید می توانید به ادرس زیر بروید.

۱۳۸۹ دی ۱۸, شنبه

بامشی *

 

عکس نوشت: انگیزه های نشستن این گربه بر بام خانه را نمی دانستم بعد از گرفتن عکس دلایلش را کشف کردم.
_____________________________________________________
* در مازندران به گربه بامشی می گویند.

یک سال قبل در چنین روزی: 
شعر : دیدگاه

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

شکست

افتاد و شکست نمی دانم به آستینم گیر کرد یا به ساق دستم خورد که غلطید و خورد زمین و دسته اش شکست من مانده ام مات  دستم می لرزد و نشسته ام وسط نوار کاستها بی انگیزه ای برای سر سامان دادن به آنها مثل اینکه وظیفه ام شکستن فنجانها بود و نه نظم دادن به نوارهای کاست. مادر می گوید فروشنده اش باید نان بخورد اگر نمی شکست نمی روی که فنجان بخری. من با خودم می گویم:
شب تاریک و سنگستان و مو مست
قدح از دست مو افتاد و نشکست
نگهدارندهاش نیکو نگهداشت
وگرنه صد قدح نفتاده بشکست
عکس نوشت: دوستان عزیز فنجانهای که در عکس مشاهده می شود در حال حاضر چهار تنشان در قید حیاتند.

۱۳۸۹ دی ۱۵, چهارشنبه

یک اشتباه سه حرفی


سال دوم دانشگاه بودم ان موقع انجمن ادبی نوپایی در دانشگاه داشتیم یک روز در انجمن، مجله انجمن ادبی کرج را دست سعید بی نیاز دیدم مجله را از او قرض گرفتم و کپی کردم و پس دادم. شعرهای بچه های کرج قوی بود به خصوص بعضی از شعرها راستش نمی خواهم به جاده خاکی بزنم فقط می گویم کدام شعر امروز برایم اهمیت دارد.

تو نیستی و این در و دیوار هیچ‌وقت...
غیر از تو من به هیچ‌کس انگار هیچ‌وقت...
این‌جا دلم برای تو هِی شور می‌زند
از خود مواظبت کن و نگذار هیچ‌وقت...
اخبار گفت شهر شما امن و ناراحت است
من باورم نمی‌شود، اخبار هیچ‌وقت...
حیفند روزهای جوانی، نمی‌شوند
این روزها دو مرتبه تکرار هیچ‌وقت
من نیستم بیا و فراموش کن مرا
کی بوده‌ام برات سزاوار؟... هیچ‌وقت!
بگذار من شکسته شوم تو صبور باش
جوری بمان همیشه که انگار هیچ‌وقت...

۱۳۸۹ دی ۱۴, سه‌شنبه

شعرهای محمد



این شعرهای محمد است:

 (1)
شیطان دشمن خداست
خیانتکار به خدا
از او متنفر باشید 
و هیچوقت او را درک نکنید
به خانه او سنگ بزنید
و حرفهای او را بشکنید
حرفهای او بد است
و از خدا نفرت دارد
انسان از او بدش می اید
و بدها او را درک می کنند
روزی می رسد که او از بین می رود
بهتر است هیچوقت هیچوقت از ایمان خدا نگذریم
مثل امامان مهربان و همیشه دل شاد

راننده مینی بوس سبز را فراموش کرده ام!


امتحان گرفته ام و دارم بر می گردم سوار یکی از سواریهای خطی می شوم که بیاییم رشت. منتظر مسافر هستیم که تکمیل شود یادم می آیید دو سه هفته ایست کلوچه نخریده ام پیاده می شوم تا کلوچه بخرم. می خرم و  بر می گردم راننده های خط ردیف ایستاده اند مرا مخاطب قرار می دهند که "خانم اگه مونده بودی الان رفته بودی؟" من در جواب می گویم "می خواستم کلوچه بخرم." یکی از راننده ها میگه خانم شما خیلی آشنایید "بچه کجایی؟" مرددم که بگوییم ولی گفتم: "رشت"

۱۳۸۹ دی ۱۳, دوشنبه

قدر سلامتی



امروز رفتم کارخونه دیر رسیدم فورا رفتم صبحونه. صبحونه رو خوردم اومد بالا حالم بد شد نفسم در نمی اومد یه چیزی قفسه سینه ام رو فشار می داد داشتم گر می گرفتم رنگم پریده بود با حالت ناله گفتم حالم بده برام مریم اب اورد بعد من رو بردند طبقه بالا و رو تخت خوابوندند بیست دقیقه دراز کشیدم بهتر شدم اومدم پایین با اژانس برگشتم خونه کمی استراحت کردم خوب شدم ولی چند وقتی از نظر جسمی بهم ریختم اون از اون سر گیجه ها این هم از امروز. فکر می کنم باید دکترم رو عوض کنم شاید بهتر برم تهران.
فردا باید قبل از امتحان برم آزمایش بدم اشکال نداره نیم ساعت اول سر جلسه نمیرم فکر کنم براشون بهتر هم باشه.
دیروز گفتم قدر هر چیزی کی می دونه قدر سلامتی رو من می دونم. برام دعا کنید.

۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

چه کسی قدر چه چیز را می داند!


* قدر صبح را خورشید می داند.
* قدر خواب را خسته.
* قدر درس را بیسواد.
* قدر بیکاری را  آن که هر روز هفته کار دارد.
* قدر بازی را آدم بزرگ.
* قدر اشغال را گربه.
* قدر دستشویی را کسی که یک ساعت پیش مثانه اش پرشده و آلارم داده.
* قدر نمره صفر را کسی منفی بیست زده می داند.
* هر کسی قدر چیزی را می داند اما هیچ کس قدر مرگ را نمی داند.

۱۳۸۹ دی ۱۱, شنبه

نقشه شاعرانه رشت

دیدم بد نیست از نگاه شاعرانه نقشه شهر رشت را ببینم پس با کمی جستجو در دیوان شاعران شعر های زیر را یافتم: