۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

نگاه سنگین من

یه جمله ای رو یکی از همکارها گفته بود من اون موقع که گفت جدی نگرفتم گفته بود: "پیرها و جوونها از نظر درسی فرقی ندارند ولی پیرها از جوونها بهترند زیرا پیرها یه احترامی به ادم میزارند اما جوونها همون هم سرشون نمیشه." حالا من به همین نتیجه رسیدم امروز از کلاس ساعت اولم راضیم چه بلد هستند چه نیستند ولی حداقل احترام رو می گزارند. اما کلاس دوم نمی خوام احترام استادی شاگردی بگذارند دوست دارم احترام بزرگتری رو به جا بیاورند.

۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

کتاب در دست چاپ

میان باز شدن 
بسته می شود کتاب شما
لغت نامه منظوم حرفهای شما

 کتاب شعر ترا من ورق زدم دیروز
نشسته بود صدای تو بیصدا در آن
چقدر اول اردیبهشت زیبا بود
و یا قشنگ بگوییم 
قشنگ خواندی تو
دوشنبه اول اردیبهشت می آید...
دوشنبه ای که در آن شعر می سرایی تو.

آخر مجوز کتابش را از ارشاد گرفت و می توان امیدوار بود تا چند ماه دیگر کتابش به بازار بیایید. من که فکر می کردم روالش خیلی طولانی تر باشد اما خدا را شکر می تواند همین روزها کتابش را به لیتوگرافی بدهد. 
خیلی خیلی خوشحالم و منتظرم که اولین نسخه کتابش را ببینم یعنی "دوشنبه اول اردیبهشت" را.

۱۳۸۹ مرداد ۵, سه‌شنبه

قصه عجیب

وقتی این پست رو می خوانید فکر نکیند من آدم فضولی هستم نوشتن این پست نشانه تعجب من است و همین بس....

۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

گود بای پارتی



به کجا چنین شتابان؟
گون از نسیم پرسید

۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

معرفی یه وبلاگ جدید

دیروز به وبلاگ نویسها یکی اضافه کردم حالا چطور. صبح زود پاشدم با مرضیه رفتم اداره شون. بعد خوردن صبحونه سه سوته چیزهای مهمی رو که درباره وبلاگ نویسی باید کسی بدونه رو به همکار مرضیه یاد دادم. حالا سمت راست وبلاگم می تونید روی لینک هاشور کلیک کنید و برید وبلاگش رو ببینید. اگر تونستید یه نظر هم براش بگذارید من که از دیروز هر چی سعی می کنم نمی تونم نظر بگذارم. آدرسش رو هم این زیر می گذارم.
http://somam.blogfa.com/

۱۳۸۹ مرداد ۱, جمعه

عکسهای تابستانی 2

بدون شرح

عکسهای تابستانی

این هم سری دوم عکسهای تابستانی. 


 از دست دادن اینها هم مثل آنها که در پست قبل بود واقعا جای تاسف دارد.
پی نوشت: توضیحی درباره مکان و زمان عکسهای بالا مکانش پرشکوه و زمان آن جمعه 1 مرداد ماه.

هندوانه

در هوای گرم تابستان دیدن این عکسها بسیار می چسبد!


عکسهای که از هندوانه ها گرفتم  بیش تر از این حرفها بود ولی چون بلاگر زیاد برای آپلود کردن عکسها همکاری نمی کند همین دوتا عکس رو فقط گذاشتم.

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

دنیا کوچک مجازی

امروز صبح با زنگ مرضیه بیدارشدم. زنگ زده بود که بگوید با همکارش درباره شعر فائز صحبت می کرد همان شعری که در پست قبل آوردم ولی چون تمام شعر را به خاطر نداشت همکارش در اینترنت شعر را جستجو می کند. بعد از یافتن شعر همکارش میگه "ببین چه جالب اینجا هم یه مرضیه دیگه دنبال این شعر می گشته!" وقتی مرضیه میاد می بینه. ای بابا این که وبلاگ منه! این هم دنیای کوچک مجازی که کوه به کوه نمی رسه ولی آدم به آدم میرسه!

پی نوشت: تازه بعد از چند ماه متوجه شدم یکی از اعضای وبلاگم یک پرشکوهیست. باز هم باید بگویم که واقعا دنیای کوچک مجازی داریم.

برام دعا کنید


برای کارم دعا کنید شاید مشکلم زیاد بزرگ نیست اما مشکلم این است که کارم به آدمی برخورده که زبان آدم را خیلی خیلی خوب درک می کند!!! منظور من را می فهیمد خدا کند از شر او به زودی راحت شوم. لطفا دعا یادتون نره!

۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

شعرهای گمشده

مرضیه چند وقتی است که در اینترنت دنبال شعرهای گمشده در ذهنش می گردد به عنوان مثال این بیت توللی یادش است
"بلم آرام چون قویی سبکبال
به نرمی از سر کارون همی رفت"
بعد سرچ کردن در اینترنت شعر کاملش را پیدا می کنه. امروز از من خواست یه بیت از شعری رو بگم  که شعر رو کامل بلد نیستم. من گفتم "یه آهنگ بود که آذر می خوند مفهموم شعرش این بود که یارم زیر برگ نسترن خوابیده و می ترسم که از حرکت برگ بیدار بشه" مرضیه هم سه سوته پیداش کرد. شعر این بود:

یارم به یک لا پیرهن،
خوابیده زیر نسترن

ترسم که بوی نسترن ،
مست است و هشیارش کند

پروانه امشب پر مزن،
اندر حریم یار من

ترسم صدای پرپرت ،
از خواب بیدارش کند

پیراهنی از برگ گل
بهر نگارم دوختم

بس که لطیف است آن بدن
ترسم که آزارش کند

ای آفتاب آهسته نِه
پا درحریم یار من

ترسم صدای پای تو
از خواب بیدارش کند

پی نوشت 1: به نظر شما شاعرش کی بود؟
پی نوشت 2: می بینید چقدر خوب مفهمومش هم یادم بود. حرکت برگ نه بوی نسترن بود.
پی نوشت 3: دلم برای اون روزها و دم گرم آذر تنگ شده!
پی نوشت 4: اسم شاعر رو در پست بعدی می گذارم.
پی نوشت 5: مرضیه میگه هر کسی یه بیت مخصوص به خودش داره یه بیت که آدم با شنیدش به یاد اون فرد می افته. مثلا من با شنیدن بیت
"برده دل و جان من دلبر جانان من
دلبر جانان من برده دل و جان من"
به یاد دبیر فیزیک پیش دانشگاهیم آقای باقری می افتم. یا با شنیدن "سر زده وارد نشو میکده حمام نیست" یاد اکرم همشهری زهرا میفتم. بیتی که با اون من توی خونه میشناسند
"حضور خلوت انس است دوستان جمعند
وان یکاد بخوانید در فراز کنید"
اما دوستانم من رو با
"و چای دغدغه عاشقانه خوبیست 
برای با تو نشستن بهانه خوبیست"
به یاد می آورند. اصلاً چی می خواستم بگم که این رو گفتم اره می خواستم بگم که هر کسی یه بیت مخصوص خودش رو داره بیایم بیتهای دیگران رو در اینترنت جستجو کنیم و شعرهای کاملشون رو پیدا کنید سرگرمی خوبیست امتحان کنید.

۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

چند مطلب بی ربط

چند تا چیز رو باید بگم که اصلا به هم ربطی ندارند.

۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

Yahoo Pulse

امروز در ایمیلم بودم که دیدم فهیمه هم آنلاینه براش نوشتم سلام خوبی؟ کجایی؟ دیدم جواب نمی ده. از فهیمه بی محلی بعید بود برای همین نوشتم. مواظب خودت باش بی معرفت ها رو دارن می گیرن. دیدم جواب نمیده. کوتاه اومدم فکر کردم مشکلی پیش اومده. ساین اوت کردم. پنج دقیقه بعد موبایلم زنگ زد فهیمه بود گفت که پیغامها رو دریافت کرده. اما چون با موبایل به اینترنت وصل شده بود برای همین جواب من رو نداده با این تماسش کلی من رو چوب کاری کرد. حرفهامون به فیسبوک و یاهو پالس کشید متوجه شدم که با اینکه من و فهیمه با هم کانکت هستیم ولی او از نحوه استفاده از یاهو پالس آگاهی نداره و ازش استفاده نمی کنه. بعد از اینکه تماس ما قطع شد تصمیم گرفتم مطلبی در این باره پیدا کنم و برای دوستانم ایمیل بزنم اما متاسفانه چیزی نیافتم پس با توجه به اطلاعات تجربی خودم ازYahoo Pulse این مطلب را تهیه کردم و  این پست را به آموزش Yahoo Pulse اختصاص دادم.

۱۳۸۹ تیر ۲۵, جمعه

باران

دیشب باران قرار با پنجره داشت
روبوسی آبدار با پنجره داشت
یکریز به گوش پنجره پچ پچ کرد 
چک چک، چک چک، ... چکار با پنجره داشت

قیصر امین پور
همیشه آب و هوای اینجا غیر قابل پیش بینی است. شاید من اشتباه می کنم و باید می گفتم "هوای ناحیه ما همیشه بارانیست!" کی فکر می کند در هوای که همه از گرما میگن خدا بیاد رحمتش را نازل کند. بزرگی خدا حد و حسابی ندارد کیست که دریابد!

محمد و حافظ

امروز صبح با بوسه ها نخودی محمد بیدار شدم به قول خودش ناز و لوس شده بود وقتی دید بلند نمی شوم شیرجه زد رویم تا حسابی حالم جا بیایید. امروز عمه و برادر زاده از ساعت شش بیدار بودند و نگذاشتند بیشتر از ساعت هفت و نیم بخوابم. بگذرم از بیدار کردن ناز و لوسش امروز محمد با خواندن حافظ همه ما را شگفت زده کرد. واقعاً دست مرضیه را در شعر خوانی از پشت بسته است. وقتی با آن صدای کودکانه اش می گوید:
دل از من برد و روی از من نهان کرد
خدا را با که اين بازی توان کرد
شب تنهاييم در قصد جان بود
خيالش لطف‌های بی‌کران کرد
چرا چون لاله خونين دل نباشم
که با ما نرگس او سرگران کرد
که را گويم که با اين درد جان سوز
طبيبم قصد جان ناتوان کرد
بدان سان سوخت چون شمعم که بر من
صراحی گريه و بربط فغان کرد
صبا گر چاره داری وقت وقت است
که درد اشتياقم قصد جان کرد
ميان مهربانان کی توان گفت
که يار ما چنين گفت و چنان کرد
عدو با جان حافظ آن نکردی
که تير چشم آن ابروکمان کرد
پی نوشت: شما می دونید اسم پدر کوروش چی بود؟ راستش تا دیروز فکر می کردم اسم پسر کوروش کمبوجیه بوده. خب این حرف درستی هست اما اسم پدرش هم کمبوجیه بود. این مطلب رو از محمد یاد گرفتم. نشست و برخاست با محمد به من یه چیز دیگه هم یاد داد که داریوش از نواده های کوروش نبوده بلکه شوهر آتوسا دختر کوروش بوده.  می بینم به جای اینکه من به محمد یه چیزهایی یاد بدم محمد داره اطلاعات عمومی من رو بالا می بره.

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

تغییر ساعات کار

بعد از اون دو روز که به خاطر گرما تعطیل شد به کارخانه ها رسماً اعلام شده که ساعت دوازده و نیم به بعد دیگه برق قطع میشه. به همین خاطر ساعت کاری مریم از شنبه عوض میشه یعنی از ساعت پنج صبح باید سر کار باشه. همچنین به مرضیه هم گفتند که ساعت کاریشون از هفت و نیم تغییر کرده وشیش نیم شروع میشه! 
علت این تغییر ساعت کاری فقط و فقط به خاطر کاهش مصرف انرژی اعلام شده! نمی خوام چیزی بگم اما برای رفع مشکل کمبود برق فکر نمی کنم با تعطیلی کل کشور و یا فلج کردن صنعت کاری می توان از پیش برد. این را یک نظرکارشناسی نبینید ولی فکر کنم از کارشناسان فن هم بپرسید همین نظر را داشته باشند.
نمی خواهم بیشتراز این روی این مشکل و علت و عوامل آن بحث کنم چون ناخود آگاه به امور سیاسی روز وصل می شود. در انتها امیدوارم برای درمان هر بیماری به مریض مسکن داده نشود. زیرا برای هراتفاقی و یا مشکلی که در جامعه ما پیش می آید کل کشور یا نصف کشور یا جماعتی را سه سوته تعطیل می کنند. برای همین آرزومندم روزی برسد که صورت مسئله پاک نشود بلکه حل شود.

منبع عکس: http://www.knightsbridgeinvest.com/realestateblog/panamas-electricity-tariff-to-drop/

۱۳۸۹ تیر ۲۲, سه‌شنبه

چند مناجات از خواجه عبدا...

نظری برای پست مرضیه از مناجات نامه خواجه عبدا... گذاشتم. زیبا دیدم این پست را به خواجه عبدا... و مناجاتهایش بپردازم:

۱۳۸۹ تیر ۲۱, دوشنبه

رباعیات مولانا

امروز رباعیات مولانا را می خواندم. به جا دیدم که چند رباعی  از او را بیآوردم:

فینال جام جهانی

دیشب فوتبال به نتیجه خودش رسید و اسپانیا جام قهرمانی را برای چهار سال به خانه اش برد. چهار سال بعد هم تیم ها دوباره می آییند بازی می کنند و برای تصاحب جام سعی می کنند امیدوارم که ایران در جام بعدی تماشاچی نباشد. 
حدوداَ یک ماه همه ما سر گرم بودیم و پیش بینی های یک هشت پا را با نتایج واقعی مقایسه می کردیم. بگذریم که هشت پا خوش شانسی بود و پیشگوییهایش درست از آب در آمد.
این پست را به اختتامیه اختصاص دادم چون پستی رو برای افتتاحیه اختصاص داده بودم گفتم حرفم رو به نتیجه برسونم. 

پی نوشت: چند شب پیش محمد شب خانه ما بود و با هم فوتبال نگاه کردیم. حالا من بزرگ شدنش را احساس می کنم زیرا محمد درباره نتایج بازیها نظرات دقیق و جالبی داشت. چند مورد را ذکر می کنم مثلاً می گفت در بازی هلند و اروگوئه هلند برنده بازیست چون هلند تیم قدرتمندیست و برزیل رو برده. نظرش درباره بازی اسپانیا و آلمان این بود که برنده تیم اسپانیاست. محمد طرفدار تیم اسپانیاست. جالبترین اظهار نظرش درباره بازی فینال بود می گفت هلند می بره با اینکه طرفدار تیم اسپانیام. یه نکته جالب دیگه این بود تا وقتی تیم آسیایی در جام جهانی بود محمد طرفدار تیمهای آسیایی بود چون هم قاره ماهستند وقتی حذف شدند طرفدار تیم قاره همسایه ما یعنی اروپا بود. هرگز فکر نمی کردم محمد تماشاچی جام جهانی 2010 باشه خدایش خیلی بزرگ نشده.

۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

قصه هدیه مرد عرب برای خلیفه


حالا که گرما تابستان زبانه می کشد! و به خاطر این گرما خلق دو روز تعطیلند. من به یاد کودکی ام می افتم. آن روزها که درس و مدرسه تعطیل بود و یکی از سرگرمی های آن روزهایم این بود که پدر من و خواهرهایم  را به کتابخانه سبزه میدان ببرد و در میان قفسه های  کتابخانه دنبال کتابهای دلخواهمان بگردیم. یک از آن روزها از میان قفسه ها کتابخانه کتاب قصه های خوب برای بچه های خوب آذر یزدی را یافتم. کتاب حاوی قصه های از مثنوی و معنوی مولوی بود اما به زمان ساده برای کودکان. سادگی و روانی کتاب موجب می شد که با قصه های آن به راحتی ارتباط بر قرار کنم. واقعیت این است که آذر یزدی نویسنده خوبی بود و گرنه دوباره نویسی داستانهای مثنوی کار آسانی نیست زیرا ظرافتهایی که در گفتار اوست آنقدر دقیق است که هرکسی نمی تواند همه ظرافتهای آن را حفظ کند. 
من به اندازه مولانا نویسنده خوبی نیستم حتی به اندازه آذر یزدی نمی توانم به خوبی قصه های مولوی را به نثر در بیاورم ولی تصمیم دارم در این پست این کار را تجربه کنم و داستانی از مثنوی را به  نثر امروزی بنویسم اگر پسندیدید به این کار ادامه خواهم داد.

۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

پندی از سعدی

هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش ایمان در هم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه بود و استطاعت پای پوشی نداشتم به جامع کوفه در آمدم دلتنگ یکی را دیدم که پای نداشت سپاس به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.

شغل خوب، شغل بد

یکی از همکارهای خواهرم که دارو ساز است می گفت: "شغل ما شغل خوبی نیست چون هر کسی که به ما مراجعه می کند یا مریض است یا یکی از اعضای خانواده اش مریض است اما شغل پدرم خوب بود هر کس که می آمد پیش او خوشحال بود و با خوشحالی از او خرید می کرد. من دوست دارم شغل پدرم رو ادامه بدم." فکر می کنید شغل پدرش چی بود. شاید به ذهنتون هم نرسد یه راهنمایی مشتریشون بیشتر بچه ها هستند ولی بزرگترها هم از خوردن جنسی که می فروشد لذت می برند. یه راهنمایی اساسی یه خوراکی سرده. بله درسته پدرش بستنی فروش بود.
راست میگه بستنی فروش در لحظات شاد افراد با اونها شریکه لحظاتی که می خواهند خوش بگذرونند و شادی کنند.

 

عکس از سایت:  http://www.askquran.ir

۱۳۸۹ تیر ۱۲, شنبه

دوباره مینویسم

 همیشه وقتی تنها بودم وقتی در جمع بودم ولی با جمع نبودم وقتی می خواستم خودم باشم وقتی غمگین بودم می نوشتم. این نوشتنها همیشه برای خودم بود. اسمش را گذاشته بودم چیز نوشت نه شعر بود نه داستان نه قصه نه خاطره گه گاه همه آنها بود و گاه هیچ کدامشان برای همین نوشته هایم چیز نوشت بودند منظورم این بود که چیزی بودند که نوشته شده بود اما وقتی به وادی اینترنت وارد شد شد دست نوشت.

۱۳۸۹ تیر ۱۰, پنجشنبه

بستن یا نبستن وبلاگ

تازگیها نوشتن برایم آسان نیست احساس می کنم به روال تکرار افتاده ام. تصمیم دارم که دیگر ننویسم تا اینکه موضوع جالبی پیدا کنم تا از این روزمرگی در نوشته هایم برهم. اما ترک عادت موجب مرض است ومن به نوشتن دل بسته ام و نمی دانم بدون نوشتن چه کاری بکنم احساس می کنم مثل کسی خواهم بود که چیزی را گم کرده ام. برای همین نظر سنجی کنار وبلاگم را عوض می کنم و از شما می پرسم آیا ادامه بدهم یا نه؟ نظر دوستان برای ادامه این روال یا تغییر آن در این تصمیم گیری موثر خواهد بود. اگر نظری خاص دارید لطفا در بخش نظرات برایم بگذارید از راهنمایی و هدایتتان پیشاپیش ممنونم.