گرگ و میش نامه

می خوام یه سری داستانهای کوتاه به نام گرگ و میش نامه بنویسم!

قصه اول: آشنایی
وقتی دنیا مدرن میشه گوسفندها هم مدرن میشن. اسم گوسفند قصه ما  میشه او هم مدرن شده و وقتی میره توی آفتاب کرم زده آفتاب روی پشمش می زنه! توی تلویزیون سریال فاصله ها رو نگاه می کنه و ماهواره داره و فارسی وان تماشا می کنه! گوسفند قصه ما بیسواد و امل نیست اون رفته  مدرسه و حالا هم دانشگاه میره. اما گرگ فکر می کنید گرگ قصه ما کیه؟ گرگ قصه ما هم یه گوسفند دیگه است که اتفاقا هم سن سال میشه اما چون دوست داره همه ازش حساب ببرند اسم خودش رو گذاشته گرگ!

قصه دوم: قصاب
یه روز صبح که گرگ و میش داشتند می رفتند دانشگاه تابلوی رو روی یه در دیدند که روش نوشته  بود ورود احشام ممنوع! اونها لبخندی زدند و گفتند یعنی چی؟ و راهشون کج کردن به جای اینکه برند به دانشگاه رفتند در رو باز کردند و داخل شدند. حالا فکر می کنید اونجا چه خبر بود؟ بعله چشمتون روز بد نبینه اونجا قصابی بود علت نصب اون تابلو فقط و فقط جلب توجه  گوسفندهای مثل گرگ و میش بود! خب فکر می کنید قهرمانهای داستان مون به همین زودی به وسیله قصاب کشته میشن نه اشتباه می کنید من هم مثل همه نویسنده ها چون به شخصیت اصلی داستانم احتیاج دارم نمی کشیمش.
وقتی وارد شدند  چشمشون به یه سری گوسفند دیگه افتاد که صف کشیده بودند ازششون پرسیدند: اینجا صف چیه ؟صف گازه؟ یه گوسفندی گفت نمی دونم چیه چون بقیه صف وایساده بودند ما هم وایسادیم.  گرگ و میش عادت به صف وایساند نداشتند آروم آروم رفتند جلو و صف رو دور زدند اون جلوها فهمیدند ماجرا از چه خبره. حالا فرار نکن کی فرار بکن. میش می خواست فریاد بزنه قصاب گرگ جلو دهنش رو گرفت گفت نگو تا قصاب سرش گرم کشتن بقیه است بیا دربریم. مجبور شدن توی جمعیتی که خلاف اونها می اومد حرکت کنند به سختی خودشون رو به دم در رسوندند. بیرون در به این نتیجه رسیدن که ممنوع یعنی ممنوع! راستی اون روز به کلاسشون نرسیدن اما درس بزرگی گرفتند.

قصه سوم:کاه پاستوریزه
میش به سختی ساعت رو که زیر تختش افتاده بود رو پیدا کرد و خاموشش کرد پتو رو کنار زد و با دستهاش چشمهاش رو مالید گرگ رو صدا کرد و گفت: بیدار شو نوبت توه که کاه بخری. گرگ پاشد و گفت باشه الان میرم. رفت سر کوچه دید که کاه فروش داره کاه هفتاد تومنی رو سیصد تومن می فروشه گرگ گفت چه خبرته یارو گوسفند گیر اوردی گرون می فروشی. کاه فروش گفت نه عزیز تصویب شده ما که کاه اعلا پاستوریزه بسته بندی می فروشیم کیلویی سیصد بگیم ولی پایین تر از همون کاههای قبلی رو دارن هفتاد تومن برو اونجا بخر. گرگ رفت دو کوچه پایین تر توی صف کاه وایساد بعد دو ساعتی کاه تازه خرید با خودش گفت اگه کاه پاستوریزه می خریدم حالا صبحونه ام رو خورده بودم تو صف وای نمی ایستادم.
دفعه بعد که نوبت گرگ شد رفت کاه پاستوریزه خرید میش هم خیلی از طعم و مزه اش تعریف کرد. یه چند ماهی بود که دیگه نمی رفتند کاه معمولی بخرند و از همین سر کوچه کاه می خریدند تازه متوجه شدند که صف کاه پاستوریزه خیلی طولانی شده و ساعتها برای خریدنش صف بکشند اما کاه فروشی های معمولی مشتری ندارند. دیروز که گرگ برای راحتی کار رفته بود کاه معمولی بخره دید که کاه معمولی فروشی هم کاه پاستوریزه می فروشه. امروز وقتی کاه رو اورد به خونه میش گفت چند وقتی این کاه پاستوریزه هم مثل کاه معمولی شده از کیفیت افتاده بهتره که کاه معمولی بخریم گرگ گفت دیگه کاه معمولی پیدا نمیشه ما که قدر عافیت رو ندونستیم برای همین نفهمیدیم کی قیمت کاه معمولی  چهار برابر شده.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

در صورتیکه می خواهید نظر بگذارید باید از منوی نمایه گزینه مورد نظرتان را انتخاب کنید. می توانید گزینه نام و ادرس اینترنتی برای ثبت نام و ادرس وبلاگتان انتخاب کنید و یا با انتخاب google از ID جی میل خود استفاده کنید یا با انتخاب ناشناس بدون نام نظر بگذارید. از نظرات شما استقبال می کنم و ممنون از توجه و لطفتان.
پرشکوه