۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

متن و حاشیه

دیروز مقدمه کتاب عمران صلاحی را برای مقدمه حرفم نوشتم امروز متنم را می نویسم. مقدمه ها حواشی زندگیند یا دقیقتر بگویم مقدمه یک نوع حاشیه است. حاشیه ها در جای خود مهم هستند گاهی لذت متن به حاشیه است اما هدف باید در متن باشد نه در حاشیه. متن می تواند بی حاشیه باشد اما حاشیه بی متن معنای خاصی ندارد. شاید تمام روزمرگیهایمان حاشیه زندگیست زیباست اما هدف نیستند. کسی که حاشیه را با متن قاطی کند همان اتفاق می افتد که نباید بیفتد یعنی راه را گم می کند. اگر به دلیلی سفر کردی و به مقصود نرسیدی اگر هزار مطلب حاشیه خوب در آن سفر ببینی باز هم راه گم کرده ای. شاید متنم از مقدمه ام طولانی تر نباشد اما سعی می کنم هدف را برساند که زیبای حاشیه هر چه باشد هدف متن نمی شود.
پی نوشت: پیشنهاد می کنم "زندگی در حاشیه" از کتاب بی بال پریدن قیصر را بخوانید ربطی به نوشته من ندارد اما نوشته زیبایست.

۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

مقدمه

عمران صلاحی در مقدمه کتاب ناگاه یک نگاه نوشته است:
بعضی ها می گویند کتابی که مقدمه نداشته باشد لطفی ندارد. به همین علت بعضی ها می آیند مثل ابن خلدون مقدمه ای می نویسند که از اصل اثر معروف تر است. گاهی مقدمه بیش از متن و گاهی مقدمه اصلاً خودِ متن است. استاد سعید نفیسی از مقدمه نویس های حرفه ای بود. اگر زنده بود از او خواهش می کردم مقدمه ای بر این کتاب بنویسد. یاد پرویز شاپور افتادم که می گفت روی سنگ قبری نوشته بودند: با مقدمه ای از استاد سعید نفیسی. استاد باستانی پاریزی مقدمه هایش را در کتابی جمع کرده و اسمش را گذاشته "جامع المقدمات" و مقدمه ای هم بر آن نوشته است!
این نوشته مقدمه ای ست بر متنی که بعدها خواهم نوشت.

۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

در بسته

صبح است و من جلو در بسته ای ایستاده ام با نگاهی آشنا به اطراف می نگرم زمان زیاد نگذشته اما همین محدود زمان توانسته است کار خود را بکند و تغییراتی ایجاد کند. قدم زنان از در بسته دور می شوم به فکر زمان رفته ام که یکباره یادم می آید باید بنشینم و چیز بخورم کوله ام را باز می کنم فلاسک کوچکم را در می آورم و چای در لیوان می ریزم و روی نیمکت می نشینم. به دور دست چشم می دوزم و به ساختمانهای که مثل قارچ روییده اند. چایم را سر می کشم و گرمیش زیر پوستم می دود. خستگی شب را با چای فرو می دهم. خسته ام اما چشمهای دنبال خطوط آشنا می گردد کمی می ترسم که از در بسته دور تر شوم می ترسم در باز شود و بعد بسته شود و من باز پشت در بمانم مثل حسن کچل:-)

۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

تولد سپیده و نظرم درباره نظرات شما

من از چیزهای غیر منتظره خوشم میایید دیشب ما یک مهمانی غیر منتظره ترتیب داده بودیم. امروز تولد سپیده بود و ما تصمیم گرفتیم سپیده را خوشحال کنیم او این مدت که بعد از عمل در خانه بستری بود نیاز به یک تنوع و مهمانی کوچک داشت شاید به خاطر ما مجبور شد سه ساعت بنشیند ولی مهمانی برایش تنوعی بود. قرار را با سمیه گذاشتیم که آنها هم دیشب ساعت نه خانه علی و سپیده بیایند به مامان و بابا سپیده خانم هم بگویند عمه سپیده خانم هم که از تهران آمده بود پیش مامان و بابا سپیده بود رو  دعوت کنند که ایشون هم تشریف بیاروند. ما هم شام سالاد الویه درست کردیم یادمون رفت بگیم شام درست می کنیم کیک گرفتیم به محمد گفتیم برای مامانش داریم تولد میگیریم محمد قول داد هفت خوان رستم رو برای مامانش تعریف کنه.

۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

خسته نباشید!


تجربه نوشت 1: یکی از دردسرهای کلاس "خسته نباشید" است. داری درس میدهی از کلاس یکساعت و نیمه فقط پنجاه دقیقه ای گذشته  یکی از ته کلاس  میگه "خسته نباشید استاد" من هم میگم "مانده نباشید" به درسم ادامه میدم.

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

بازی وبلاگی



رها بانو بازی وبلاگی ترتیب داده از بازیش خوشم آمد وتصمیم گرفتم انجام بدهم. این بازی دیدگاه من را نسبت به وبلاگم نشان می دهد.

۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

آزادی یا دیکتاتوری کدام بهتر است؟

من از همان آدمهای هستم که اگر بگویند به چه چیزی اعتقاد داری؟ می گویم به آزادی بیان اعتقاد دارم از اینکه یک نفر برای همه تصمیم بگیرد خوشم نمی اید. اما من هم گاهی دو به شک  می شوم که این تفکر قدر نهادن به  بیان تفکر اشخاص صحیح است یانه؟

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

دنیای وبلاگ نویسی

چند مدتی است که از گوگل ریدر استفاده می کنم. استفاده از آن  موجب شده است وبلاگهای بیشتری را مطالعه کنم. بیشتر مواقع پستهای جالب وبلاگها را می خوانم حتی می روم نظرات زیر آن پست را می خوانم ولی کم پیش می آید بروم نظر بگذارم تازگیها نظر گذاشتنم بیشتر شده در واقع من زیر پست دوستان خاصی نظر می گذارم نمی دانم چرا اینرسی نظر گذاشتنم زیاد است ولی وقتی پستهای زیادی از کسی را خواندم و توانستم فضای که در آن زندگی می کند را درک کنم شروع می کنم به نظر گذاشتن. بگذریم از دوستان قدیمی ام که از قبل می شناختم یعنی دوستان فضای حقیقی من هم هستند که از اول نظرم را پای پستهایشان گذاشتم  اما وبلاگهای که در حال حاضر امکان ندارد هیچ پستی از آنها را از دست بدهم و اگر خواندم زیر پستشان نظر می گذارم و  دوستان دنیای مجازی من محسوب می شوند بی برو و برگشت این اتفاق برایشان افتاده یعنی بارها و بارها به وبلاگشان رفته ام ولی هیچ اثری از من پای پستشان یافت نشد.

۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

دو نکته از یک نجات



فکر کنم همه خبر نجات معدنچیهای شیلیایی را شنیده باشید شنیدن این خبر دو نکته را به ذهنم رساند اول اینکه چگونه در این مدت زنده مانده اند. جواب این سئوال و جواب اینکه چگونه ارتباط برقرار می کردند و آیا دچار مشکلاتی شده اند را در سایت آفتاب نیوز یافتم.

۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

آشپز باید کچل باشه


وقتی محله قدیمیمون بودیم توی خیابونمون یه رستوران بود. بگم رستوران یه کم زیاده روی کردم بهتر بگم یه غذا خوری کوچیک بود. این غذا خوری یه صاحب جالبی داشت صاحب رستوران هر روز همه میزها و صندلی ها رو می آورد توی پیاد رو می چید و و شلنگ آب رو می گرفت بالای سرشون همه رو می شست. این کار هر روزش بود. مامان من که در شستن یه مقداری زیاده روی می کنه از کار این آقا واقعاً تعجب کرده بود و همیشه می گفت غذاخوریش خیلی کارش درسته و نظیفه. بگذریم مامان خیلی از غذا خوریهای آلامد رو به این درجه مفتخر نمی کنه پس دریابید شدت و حدت تمیزیش رو. این مغازه هنوز هم به کارش ادامه میده و از یه مغازه کوچیک به رستوران معمولی تبدیل شده و گوشت و لوبیا معروفی داره. 

روز حافظ

 دیروز روز حافظ بود. از عدم معرفت من است که پاسداشت این شاعر گرانقدر به تاخیر افتاد به بزرگواری خود ببخشید که دیروز یادی از او نکردم. به یاد او شعر از دیوانش را می اورم تا مقبول طبع بیفتد.

واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند
                                   چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
                                         توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
گوئیا باور نمی دارند روز داوری
                                      کین همه قلب و دغل در کار داور می کنند
یارب این نو دولتان را بر خر خودشان نشان
                                      کین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان
                                        می دهند آبی که دلها را توانگر می کنند
حسن بی پایان او چندان که عاشق می کشد
                                 زمره ی دیگر به عشق از غیب سر بر می کنند
بر در می خانه ی عشق ای ملک تسبیح گوی
                                              کاندر آنجا طینت آدم مخمر می کنند
صبحدم از عرش می آمد خروشی عقل گفت
                                    قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند

۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

دستور پخت : کوکو گردو

امروز می خوام یه کار عجیب بکنم اون هم آموزش آشپزیه! من ذاتاً آدم شکموی هستم برای همین باید آشپزی بلد باشم اگر بلد نباشم باید دهنم دنبال دست مردم باشه! غذایی  رو که می خوام آموزش بدم واقعاً خیلی دوست دارم و بدونید خیلی خوشمزه است و اگه بخوردید حتما مشتری میشید. این یک غدای گیلانیه و ما بهش می گیم کوکو گردو اگه بهش گوشت چرخ کرده هم اضافه کنیم میگیم شامی. یه توضیح بدم که با شامی رشتی زمین تا آسمون فرق می کنه! هر دو غذای خوشمزه ای هستند ولی مواد اولیه متفاوتی دارند. 

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

صبح از نگاه دیگر

این صبح صبح دیگری خواهد بود اگر با نگاه دیگر بنگریم. صبح سه شنبه همه خوش باد!

یک روز با اخلاق بد

امروز از آن روزهای خوبم نیست از صبح که پا شدم حس خوبی نداشتم کلافه بودم حوصله خواندن وبلاگهایی که در گوگل ریدر دنبال می کنم ندارم حتی پاسخ کامنتهای دوستان را که زیر پست قبل گذاشته اند یکی را جواب دادم بقیه را حوصله ام نکشید جواب بدهم تمرکز ندارم.

۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

صحبتهای شگفت انگیز


می دونید من اصلا فیمنیست نیستم به مرد سالاری یا زن سالاری هم اعتقاد ندارم. دوست ندارم بحث برتری زن و مرد راه بیندازم اما گاهی اوقات بعضی چیزهایی آدم می شنود که شاخ آدم در میایید و آنقدر آدم دردش می گیرد که مجبور می شود یه حرفی بزند. قبل از شروع به  بحث باید قبول کنیم در جامعه ما حقوق زیادی از زنان نادیده گرفته شده است همیشه دلیل این نادیده گرفتن حقوق را زنان جامعه دانسته ام آن هم زنانی که نادانسته یا دانسته زیر پا گذاشتن حقوق زنان را توجیه می کنند. این حرف را زدم تا بگویم آقاجان یکی در بلاد فرنگ از جماعت نسوان حرفی زده که من خجالت می کشم بگویم هموطن من و هم جنس من است، بد تر از همه زن سفیر مملکتم است.

۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

سوغاتی سفر

مریم و مرضیه از سفر برگشتن این هم از سوغاتیشون!



۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

فیلمهای که دیدم


۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

رصد از راه دور

کله صبح برخاسته ام امروز مریم و مرضیه عازم سفر بودند و ساعت هشت ونیم زنگ زدند که قزوین رسیده اند . من مریم را دعوا کردم که چرا تند رفتی و به این زودی به قزوین رسیدی و گفتم بقیه راه را آرامتر برو تا خیال من راحت باشد امروز تعطیل است و چند روزی مریم و مرضیه نیستند قرار گذاشته ام چند فیلم ایرانی بگیرم تا من و مامان نگاه کنیم تا نبودشان را حس نکنیم. یک زمانی را به زبان خواندن اختصاص بدهم کمی مطالعه کنم سری هم به سپیده بزنم. قرار است وقتی رسیدن با هم چت کنیم مثل اینکه هتلشان سیستم وایرلس دارد و اینترنت در دسترس است. حالا هم از روی سایت فرودگاه دارم چک می کنم پروازشان روی زمین نشسته یا نه؟
 اگر خدا بخواهد ساعت سه هواپیمایشان به زمین می نشیند یعنی هنوز پا در هوا هستند. خوبی اینترنت این است که می توانی افراد را رصد کنی و از آنها خبر داشته باشی خدا همین اینترنت نفت سوزمان را حفظ کند.

۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

باز باران

تنها دلیلم که در پست قبل باز باران گلچین را نیاوردم فقط برای این بود که محکوم به خاطره بازی نشوم وگرنه دلم می خواست تمام باز باران را بیاورم. می خواهم خاطره بازی را ترک کنم اگه ترک هم نکنم کم کنم که دوستان را آزار ندهد دارم مثل معتادها خودم را به تخت می بندم تا ذهنم را از خاطره سمزدایی کنم. اما بتی جان نمی شود تو که من را می شناسی چه ذهن فعال برای خاطره دارم تازگیها کشف کرده ام که همه پرشکوهیها همین ذهن خلاق را دارند مثلاً چند وقت پیش که مرضیه رفته بود پیش آقای دکتر چقدر خاطره برایش تعریف کرده بود و آنقدر جذاب و شیرین که کف مرضیه بریده بود فکر کرده بود دکتر چطور در فرانسه توانسته بود زندگی کند با توجه به دلبستگی شدیدش به پرشکوه یا فالمثل همین دوست عزیز پرشکوهی مان Bohlolghpo که عضو وبلاگم است چقدر برای من از پرشکوه و پدر بزرگ و خاله خاطره داشت که تعریف کند. دور اطرافم را هم نگاه می کنم دوستان و آشنایان و فامیلهای پرشکوهی مان هم همین خصلت را دارند نزدیکتر میآیم می بینم که مامان و بابا هم این خصلت را دارند. بگذریم که  شدت و حدتش در افراد فرق می کند. همه این صغری و کبری را چیدم که پی خاطره بازی به تن بمالم و شعر کامل باز باران را بیاورم و بگویم
بارها من گفته بـودم ترک جام و می کنم
گفته بودم تـرک می، اما نگفتم کـی کنم

۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

صدمین سال تولد شاعر باز باران


امروز اتفاقی بر صندلی دعوت نشده جشن صدمین سال شاعر باز باران نشستم. گرچه از ترس اینکه از دم در مرا برانند نرفته بودم اما به دلایلی مجبور شدم که بروم. جشن خوبی بود جمعیت زیادی آمده بودند. فیلم مصاحبه با مردم را پخش کردند که شاعر باز باران را نمی شناختند و جوابهای پرتی به سئوالات می دادند. نمی دانم گلچین را به خاطر می آورید یا شما هم مثل هموطنانم فکر می کنید که شاعرباز باران قیصر امین پور، مصطفی رحماندوست یا  بهار،...است؟