۱۳۸۹ دی ۱۰, جمعه

پیله پروانه ای


وقتی نگاه می کنم می بینم چقدرآدم کم می شناسم نه اینکه نمی شناسم می شناسم اما کسانی را که می شناسم مثل خودم هستند مثل من لباس می پوشند مثل من حرف می زنند مثل من جشن می گیرند دینشان مثل منست منظورم چیست الان راست می روم سر اصل کلام راستش من مثل پروانه ای می مانم که هنوز در پیله اش گیر کرده و دنیا کوچک پیله اش دنیای بزرگی برای اوست. من جهانم جهان کوچک آدمهای دور برم است. حالا می گویید باز هم نرفت سر اصل مطلب.

۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه

شعر : سکوت بره ها


آن شعر متولد نشده به این مکان جدید منتقل شد:
---------------------------------------------------------------------------------------------
این روزها 
هر چیز ساده نیز هدفمند است
می خواستم به خنده ترا میهمان کنم
دیدم که حجم هوا بین ما کم است
بر چهارراه حوادث در انتظار
من ایستاده ام که بیایید خط دومی
تا با آخرین بلیط 
فیلم سکوت بره ها را ایستاده ببینم


بگذار زمان بگذرد 
تا  حجم خرد شدن 
استخوانها را حس کنی.

یک سال پیش در همین روز:

غم در عاشورا


قبض و بانک


می خواستم بنویسم حتی نوشتم ولی منتشر نکردم که امروز صبح مخابرات یقه ام را چسبیده بود که موبایلم را تا 72 ساعت دیگر قطع می کند ومن هر کاری کردم نشد که قبضم را پرداخت کنم رفتم از پست بانک سر کوچه پرداخت کنم نشد از بانک تجارت سر کوچه هم نشد از عابر بانکش نشد از عابر بانک  صادرات و توسعه صادرات نشد از ملت و مسکن هم نشد نا امید شدم از پرداخت با خودم گفتم حالا که نمی شود بیایید از من به زور بگیرید اگر می توانید. به زور گفتن آنها نرسید خودم عصر با اینکه حال نداشتم رفتم پرداخت کردم این هم دیوار شیشه ای ذهن من است ترس قطع شدن موبایلم. حالا بی خیال گفتن همه قصه شدم فقط می نویسم.

ساده باشیم چه در باجه یک بانک 
چه در زیر درخت!
عکس نوشت: ناخواسته برای بانک مسکن و قالب فلزی حیدری  تبلیغ کردم. اگه می خواین سفارش بدین زنگ بزنید ولی خواهشاً مزاحمت براش ایجاد نکنید بعد بیاد یقه مجازی ما را بگیرد. از همکاری شما کمال تشکر را دارم.
____________________________________________________
به زودی در این مکان شعر نصب خواهد شد!

۱۳۸۹ دی ۷, سه‌شنبه

چهار مطلب بی ربط


1- هفته بعد  امتحانات دانشجویانم شروع می شود و برای چند ماهی کارهایم سبکتره تصمیم دارم یک سر و سامانی به کارهایم بدهم و اگر خدا بخواهد برنامه ریزی کنم که کارهای زمین مانده به ثمر بنشیند. 

۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه

دیوار شیشه ای ذهن



امروز رفته بودم کارخونه چشمم افتاد به عکسی که روز تودیع آقای دکتر گرفته بودم و حالا ظاهرش کرده اند و زده اند به دیوار. شاید خودم در عکس نیستم ولی از عکسی که گرفته ام و به دیوار اویخته است لذت می برم. چیزی در عکس آزارم می دهد که در ادامه توضیح می دهم.

۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

دوست دارم


گاهی اوقات ادم دوست دارد کسی باشد که ادم تکیه کند به او. بداند او هست از بودنش خیالش جمع باشد.
گاهی اوقات می خواهم از کسی بشنوم  "دوست دارم  همه چیزهای که دوست داری" و دلیلش این است که دوست دارد خوشحال باشم که خوشحال بودنم ارزویش است. 
دوست دارم بدون انکه از او بخواهم دوستم داشته باشد و بگوید "دوستت دارم و همیشه حامیت خواهم بود."

۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

چپ یا راست


امروز نمی دونم چرا برای نوشتن موضوع کم آوردم همیشه موضوع از آسمان و زمین برایم می ریخت ولی امروز چیزی به ذهنم نمی رسید حالا که کم آوردم می خواهم اعتراف کنم که از بچگی تا حالا یک چیز ساده را نمی دانستم. شما فکر می کنید این موضوع که من نمی دانستم چیه؟

۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه

تولد علی


دیشب تولد علی بود یعنی فردا تولد علی هست ولی به مناسبت تولدش دیروز دور هم جمع شدیم. دیروز از محمد خواستیم که بگه برای باباش چی بخریم محمد طفلکی نمی خواست پیشنهاد لباس بده. حالا شما فرض کنید برای یه آقا می خواین کادو بخرید که لباس نباشه خداییش کادو خریدن برای خانومها مشکل نیست هرشی توی خونه هست بجز سیفون و سطل زباله رو میشه کادو داد به یه خانوم اما درباره آقایون این صدق نمی کنه.

گلچهره


گلچهره جون از من خواست توی یه پست جدا برای شما بنویسم که چه بچه باحالیه. من هم این پست رو واسه همین می گذارم.

۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه

بامعرفت

تازگی ها صبحها به دوستانم زنگ می زنم از لاک آدم گریزی در آمدم این هفته  به پنج تا از دوستانم زنگ زدم که احوالی ازشان خیلی وقت بود نگرفته بودم همه در مسیر ساده ای از زندگی قرار داشتند و با واقعیت کسل کننده زندگی کنار آمده بودند. نمی دانم به من می گویند بی معرفت که زنگ نمی زنم یا به آنها می گویند بی معرفت که زنگ نزده اند یا به هر دو ما می گویند بی معرفت که زنگ نمی زنیم یا اصلا این وسط بی معرفت تعریف شده نیست.
گاه به ریش دوستانم می خندم که در جشن فارغ التحصیلی من را بامعرفت ترین می پنداشتند. گاه به خودم می گویم اگر بامعرفت منم بقیه دیگه چی هستند؟

۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

بهترین یلدا من


امشب به بر من از تو آ ن ایه ناز
یا رب تو کلید صبح و در چاه انداز
ای روشنی صبح به مشرق برگرد
ای ظلمت شب با من بیچاره بساز
امشب شب  مهتاب حبیبم رو می خوام
حبیبم اگر خواب طبیبم رو میخوام ، 
خواب است وبیدارش کنید
مست است و هشیارش کنید  
گویید فلانی اومده اون یار جونیت اومده،
اومده حا لت و، احوا لت و، 
سیه موی تو، سپید روی تو، ببیند برود
امشب شب مهتاب حبیبم رو می خوام
حبیبم اگر خواب طبیبم رو می خوام

دیروز بدترین شب یلدایم را تعریف کردم اما بین این شبهای یلدا دو شب یلدای خوب هم داشتم یکی مال 86 است یکی هم 81 بود. برای اولی ازقبل خودمان را آماده کرده بودیم آن یکی همین طوری پیش آمد. اول 81 را تعریف می کنم. 

۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه

بدترین یلدا ی من


نمی دونم چرا یاد بدترین شب یلدای زندگیم افتادم. دو سال پیش بود یلدا 87. به خاطر کار روی پایان نامه ام مجبور شدم چند هفته تنها توی خوابگاه بمونم همه دوستای هم دوره ام داشتند روی پایان نامه کار می کردند و رفته بودند خانه و نبودند من بودم و من.

راه هدفمند رفتن به دانشگاه


آخرش یارانه ها هدفمند شد. هنوز مشکلات من شروع نشده امروز کرایه به روال قبل بود ولی از فردایی که قیمتها به روال قبل نباشه باید به فکر یه وسیله نقلیه جدید یا راهی برای رفت و آمدم به دانشگاه بیفتم تا همین الان که یارانه ها هدفمند نبود برای رفتن به دانشگاه که شهرش با محل سکونتم سی کیلومتر فاصله داره مجبور بودم کلی کرایه بدم امروز با همکارا  بحث بر سر راه های جدید به دانشگاه رفتن پیش اومد پیشنهادات به صورت اجمالی به شرح زیره:

۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

شعر: این شعر اشتباه است


من دوباره اشتباه می کنم
راه می روم راه اشتباه می روم
تو نگاه می کنی اشتباه می کنی
من سکوت می کنم 
تو سکوت می کنی
این سکوت تو اشتباه من!

اشتباه ناگزیر من
در میان حرفهای ساکتت آب می شود

من دوباره می روم
بغض خسته ای شکسته است
تو نگاه می کنی اشتباه را!
من میان قاب پنجره دور می شوم
می روم می روم
از نگاه پنجره دور می شوم


من نشسته ام
کنار خستگی روزهای رفته ام
با لباس راه راه 
منتظر به ساعتی که 
درمیان راه خواب رفته است.
راستی حرف آخرم برای تو:
"من اشتباه نکرده ام"

نظم در بی نظمی


امروز خیلی به خانه رسیدیم همه بودیم اول از من شروع شد داشتم فنجانهای صبحانه را می شستم ارزش گذاشتن در ماشین ظرفشویی را نداشتند دیدم جا ظرفی پراست آمدم پیشدستی ها را بگذارم توی کابینت به سرم زد کابینت را مرتب کنم برای همین تمام ظرفهای شکستنی کابینت رابهم ریختم و دوباره سر جایش چیدم بعد رفتم سراغ قابلمه ها و همین بلا را سر آنها اوردم مریم و مرضیه هم سراغ کتابخانه رفته بودند و سر و سامانی به آن دادند کار آنها زودتر تمام شد برای همین به سراغ کمد لباسها رفتند و شلوارها را نظمی دادند وقتی کارم تمام شد من و مرضیه به سراغ بلوزها رفتیم و مریم را مسئول مرتب کردن آشپزخانه و پذیرایی کردیم. 

۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

با کسانی که از شعرهایم کپی کرده اند چه کار کنم؟

 سایت copyscape.com  موتور سرچی هست که می توانید به کمک آن آدرس وبلاگهای که از آثار وبلاگ شما کپی برداری کرده اند را  شناسایی کنید چند وقت پیش پست ریاضی ساده زندگی را امتحان کردم سه سایت را یافتم برای همه آنها توضیح دادم که صاحب این اثر من هستم شاید خیلی مهم نیست که چه نوشته ام اما مهم است که افراد حق کپی رایت را رعایت کنند. به جز یک وبلاگ که برخورد درست کرد و اسمم را پای شعر گذاشت دومی بدون حرفی پست را حذف کرد سومی بدون حرفی پست را تغییری نداد و همان طور باقی مانده است. امروز پست امید نان را امتحان کردم سه سایت را یافتم بی اشاره به نام من شعر را آورده اند. بعد از سرچ آن پست ریاضی ساده زندگی را امتحان کردم دیدم دو سایت دیگر هم به آن قبلی ها اضافه شده است. از اینکه بگویم این شعر من است واقعا خسته شده ام واقعیت است شاید زیاد علقه ای به نوشته هایم ندارم ولی دوست دارم قانون کپی رایت درباره نوشته هایم رعایت شود این احترام به حقوق افراد است. 
پیشنهاد شما درباره نحوه رفتار با این وبلاگها چیست؟ آدرس پست مشابه وبلاگها را می گذارم.

۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

جمعیت روستای پرشکوه بر طبق سایت دهیاری پرشکوه


امروز سایت دهیاری پرشکوه رو پیدا کردم با توجه به این سایت جمعیت روستای پرشکوه 1070 نفره که 524 نفر مرد و 546 نفرشون زن هست از این تعداد 784  نفر باسواد هستند که 414 مرد و 370 نفر زن هستند. خب معلومه 213 نفر می مونه که بی سوادند که 90 نفرشون مرد و 141 نفرشون زنه. از این سایت اطلاعات بیشتری بر نمی ایید چون بیشتر قسمتها آن در دسترس عموم نیست. به جز اطلاعات درباره جمعیت می توان عکس اعضای شورا ده و اسم رییس شورا را دید که پسر دایی مامانه. امیدوارم بقیه قسمتهای این سایت در دسترس عموم قرار بگیره تا شما رو با پرشکوه بیشتر آشنا کنم.
آدرس سایت دهیاری پرشکوه: http://www.vil.ir/index.php?name=gl&shid=124&itemid=744#

با هزار تومن چی کار میشه کرد؟


اول نوشت: اول از همه وقتی این پست رو می خونید فکر نکنید سن من خیلی زیاده قبول دارم خانومها به سنشون حساس هستند اما واسه این می گم فکر نکنید سن من خیلی زیاد نیست که بدونید این تغییرات در زمانی کم رخ داده!

۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه

بوی محرم


از سوزِ عطش سینه و دل در تب و تاب است
تقصیرِ خدا نیست که این آب سراب است
ما را چه قسم می دهی ای دل که بگوییم
مظلومترین مرد جهان تشنه ی آب است

از دیروز حس می کنم محرم آمده  بگذرم که از هفته پیش که از جلوی پاساژ بزرگمهر رد می شدم با دیدن پرچمها و طبلها که روی آن نوشته شده بود Yamaha Japan فهمیدم محرم آمده است اما دیروز حس محرم در شهر بود. 

۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

تفاوت دو کلاس


دو کلاس ریاضی پیش دارم از هر دو کلاس هفته پیش امتحان گرفتم برگه امتحانی هر دو کلاس را تصحیح کرده ام برای اینکه نامردی نکرده باشم سئوالات را عین هم طرح کرده ام  من یه چیزی می گویم شما یه چیزی می شنوید اگر می خواهید از درستی حرفم با خبر شوید می توانید از مرضیه بپرسید چون دادم صورت سئوالات را مرضیه با خط خوبش بنویسد چند وقتی می رود کلاس خط تحریری و حسابی خوش خط شده و با خودنویس خیلی زیبا می نویسد.

۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

لحظات شادی از زندگی


چند وقتیست دوباره به کارخانه سر می زنم و دارم پروژهشان را راه می اندازم تا روی زمین نماند شاید از این کارم پولی عایدم نمی شود ولی از اینکه می روم حس خوبی دارم شاید هر دوهفته یک روزم را در خدمت کارخانه ام ولی همین رفتن موجب می شود از دوستانی که در آنجا یافته ام دور نشوم دیشب قرار شد برویم دست جمعی شام بیرون. از این سر سازگاری نداشتن آدمها که یکی می گوید من نمی توانم بیام آن یکی مشکلاتش را علم می کند این یکی سرما می خورد خوشم نمی آید با این که ساز مخالفت زده شد ولی سر انجام همه جمع شدیم همه که درست نیست بهتر است بگویم من و مریم و مرضیه با پنج تا از بر و بچ کارخانه. دیشب شب خوبی بود خوردیم گفتیم و خندیدیم پنجاه درصد بچه ها  پیتزا یونانی سفارش داده بودند دریابید تنوع غذایی را!
زندگی این است لحظاتی شاد برای زیستن لحظاتی که بخندی لذت ببری از چیزی که داری به نام زمان. شاید ازحساب ما دقیقه ها و ساعتها و روزها خرج می شود ولی چه خوب است این زمان برای دوستیها و دوست داشتنها و دوست داشته شدنها خرج شود. برایتان بهترین لحظات را آرزو می کنم آرزوی دوست داشتن و دوست داشته شدن را.

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

دغدغه های من


امروز امتحان گرفتم برای همین کلاسم زودتر تموم شد قبل از اتمام کلاس خانوم س که مسئول آموزش حسابداریه گفته "اگه امروز زودتر میرید با هم برگردیم" از پیشنهادش استقبال کردم.

۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

محمد بچه جالبیست


محمد بچه جالبیست. این حرف را اول این پست می زنم و مطمئنم آخر این پست هم نظر من خواهید بود. ماجرا چیست الان به شما می گویم بگذارید از پارسال شروع کنم بعد تا به کار پنجشنبه اش برسم.

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

بچه مثبت

از وقتی پست "رصد شدیم ما" را گذاشته ام دچار عذاب وجدان شده ام که چرا دوز بی ادبیم زیادی بالا رفته است و من از الفاظی استفاده کردم که مجبور به خود سانسوری شدم. راستش به یاد رییس دولت افتادم که هر چی حداد عادل گفته بود نگو نگو بی ادبیه اون گفته بود می خوام بگم رفته بود آن جمله فخیمه را بیان کرده بود. من هم مثل اون جناب رفتم یه جمله نوشتم در حد لالیگا بی ادبی نباشد نیمچه نیم بند مودبانه نیست برای همین از همه عذر خواهی می کنم.

۱۳۸۹ آذر ۹, سه‌شنبه

نظرم درباره یک خبر


امروز با الهام صحبت می کردم می گفت دوشنبه دیر سر کلاس رسیده چون راه رو بسته بودند و او ماشین سوراخ و داغون استاد دانشگاهی که ترور شده رو دیده واقعا متاسفم برای جامعه ما که اساتید دانشگاه ها رو ترور می کنند. شاید به نظر احمقانه میاد بین همه آدمهای کوچیک و بزرگ جامعه بیان اساتید دانشگاه رو ترور کنند ولی از دیده دیگه دقیقا اگه می خوای فکری تولید نشه باید فکر رو در ریشه خشک کرد حذف فیزیکی اساتید همون خشکاند فکر با روش ترسه. پشت پرده این ترور هر کسی هست با آگاه بودن مخالفت دارد چیز دیگه ای ندارم که بگم.

درخواست کمک

از دوستان خواهشمندم اگر آدرس مرکز درمانی تخصصی غدد در تهران رو دارند در اختیارم بگذارند پیشاپیش از کمکتون متشکرم.

۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

رصد شدیم ما

دیروز کلاس تمام شد یادم آمد ظرف غذایم را در اتاق اساتید جا گذاشته ام بر می گردم و برمی دارمش دارم از محوطه می گذرم مسئول آموزش گروه عمران را می بینم با یکی از کارمندان در محوطه صحبت می کند من هم به رسم ادب سلام می کنم خسته نباشیدی رد و بدل می شود که بی مقدمه کارمند آموزش می گوید "استاد دو هفته پیش مشهد تشریف داشتید؟"

۱۳۸۹ آذر ۷, یکشنبه

دیوار باریک نقد




 انتقاد در لغت نامه دهخدا به معنی سره کردن، بیرون کردن درمهای ناسره ازمیان درمها، بهین چیزی برگزیدن، آشکار کردن عیب شعر بر قائل آن، خرده گرفتن، جدا کردن (خوب از بد یا کاه از گندم و مانند آن).
این معنی لفظ انتقاد را داشته باشید تا صحبتم را ادامه بدهم و بعد برگردم به همین مطلب.

۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

سایتی برای آپلود عکس

وب سایت panoramio را برای آپلود عکسهای مناظر پیدا کرده ام که بعد از مدتی که عکسها را  آپلود کنید بر روی google earth نمایش می دهد. من با عضویت در سایت panoramio توانسته ام تعدادی عکس آپلود کنم. دسته بندی عکسهایم به صورت زیر است:
دسته اول: عکس های پرشکوه

دسته چهارم: عکس های مشهد
برای تماشای عکسها می توانید روی هر یک کلیک کنید.

۱۳۸۹ آذر ۵, جمعه

چشمهای منتظر

بازآ که تا به خود نیازم بینی
بیداری شبهای درازم بینی
نی نی غلطم که خود فراق تو مرا
کی زنده رها کند که بازم بینی

هر روز دلم در غم تو زارتراست
وز من دل بی رحم تو بی زارتراست
بگذاشتیم ،غم تو نگذاشت مرا
حقا که غمت از تو وفادارتر است

چقدر زمان زود می گذرد هنوز باورم نمی شود تو با آن چشمان آبی ِمنتظرت  آمدن این روزها را نمی بینی. هنوز به خودم می گویم تو به ماموریت رفته ای به بزبره، عمارلو،  شوئیل،  ماسوله،  اشکورات شاید اسپیلی ... و داری سنگها را زیر رو می کنی و نمونه های حفاری را ثبت می کنی و در دفترچه مشکیت می نویسی که هر لایه از زمین زیر پایت شامل چه چیزهای بوده اند. هنوز باورم نمی شود با اینکه آن یکشنبه نحس را به خاطر می آورم ساعت یک و بیست دقیقه بود... نمی خواهم ادامه بدهم تو هنوز در ماموریتی برایم.

۱۳۸۹ آذر ۱, دوشنبه

سالهای تحصیل


اولین بار این خلاصه نویسی درباره دوران تحصیل را در وبلاگ گلچهره دیدم بعد در وبلاگ خارخاسک. از روایت خاطره بازانه شان خوشم آمد تصمیم گرفتم خودم هم روایت خلاصه وار از دوازده سال تحصیلم بنویسم و دیگران را  دعوت به چنین نوشتنی بکنم. 

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

وصیت نامه

 برای دوستانم گاهی این جمله را برای تبریک تولد می نویسم " تولد آغاز است آغازهایت بی پایان." اما با خودم فکر می کنم آیا می شود این آرزوی محال را برای کسی داشت شاید جاودانگی آرزوی همه ماست و این آرزو از این میل باطنی سرچشمه می گیرد. آری می شود انسان بمیر ولی نامش نمیرد این همان آغاز بی پایان است.

۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

تولد

۱۳۸۹ آبان ۲۸, جمعه

گل


آموزشگاهی که درس می دهم روبرویش پنج گلفروشیست زیر ساختمان آموزشگاه هم گلفروشیست کنارش هم دو گلفروشی دیگر هست. در یک کلام بگویم اینقدر دور این آموزشگاه گلفروشیست که آمارش از دستم در رفته. بگذریم از درآمد گلفروشی ولی شغل خوبی دارند همیشه می گویم اگر می خواستم فروشنده بشوم یا گل می فروختم یا کتاب! بعد هم به خودم می گفتم:

ای گل فروش گل چه فروشی به جای سیم؟
وز گل عزیزتر چه ستانی به سیم گل 

راستی خودم که تا به حال گل فروش زن ندیدم نمی دونم شما دیدید؟

۱۳۸۹ آبان ۲۷, پنجشنبه

27 آبان

27 آبان
امروز بیست هفتم آبانه متاسفانه شعری برای امروز نیافتم. امروز تولد مرضیه است و دیروز تولد مریم بود. تولد هر دو را تبریک می گم. امروز از هشت صبح تا هشت شب سر کار بودم وقت نکردم بلندتر و شاعرانه تر و بهتر تبریک بگویم شرمنده ام که کوتاه می گویم تولدتان مبارک.

۱۳۸۹ آبان ۲۶, چهارشنبه

26 آبان



ساعت
دوازده و بیست و پنج دقیقه ی نیمروز
بیست و ششم آبان .

آفریدگارا
بگذار
دهان تو را ببوسم
غبار ستاره ها را از پلك فرشتگانت بروبم
كف خانه ات را
با دمب بریده ی شیطان جارو كنم
متولد شدم
در مرز نازك نیستی
سگ های شما
از دهان فرشتگان دورو نجاتم دادند .
ساعت
دوازده و بیست و پنج دقیقه ی نیمروز
بیست و ششم آبان .

آفریدگارا
بگذار
دهان تو را ببوسم
غبار ستاره ها را از پلك فرشتگانت بروبم
كف خانه ات را
با دمب بریده ی شیطان جارو كنم
متولد شدم
در مرز نازك نیستی
سگ های شما
از دهان فرشتگان دورو نجاتم دادند .

پروردگارا
نه درخت گیلاس ، نه شراب به
از سر اشتباهی
                آتش را
                        به نطفه های فرشته یی آمیختی
و مرا آفریدی .

اما تو به من نفس بخشیدی عشق من !
دهانم را تو گشودی
و بال مرا كه نازك و پرپری بود
تو به پولادی از حریر
                        مبدل كردی .

سپاسگزارم خدای من
خنده را
        برای دهان او
او را
به خاطر من
و مرا
به نیت گم شدن آفریدی .

با اجازه و لطف شمس لنگرودی تقدیم می کنم به متولد 26 آبان.
پی نوشت: عید قربان بر شما مبارک.

۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

سفر در چند نگاه قسمت پنجم

نگاه پانزدهم: نذر
از مهمان نوازی خادمان آنقدر مستفیض شده ام که عطای زیارت کردن را به لقایش بخشیدم برای همین اگر کلاهم آنجا بیفتد سعی می کنم نروم بردارم. نمی گویم اصلا بر نمی گردم ولی ترجیح می دهم که دوباره بدون اجبار برای زیارت امام رضا نروم. اما درباره قم چنین نظری ندارم. شاید خاطراتی که از چهار سفر به قم دارم این ذهنیت را برایم ایجاد کرده که از سفر به قم آنچه طلب می کنم را به دست می آورم. شاید شما مخالف من باشید ولی سفر به قم را به مشهد ترجیح می دهم. 

سفر در چند نگاه قسمت چهارم

نگاه دوازدهم: باگ بزرگ
تصمیم گرفته ایم که پنج شنبه را فقط برای زیارت بگذاریم دوربینم را می آورم شاید بتوانم عکس بگیرم و اگر نشد از بیرون عکس بگیرم دم در که می رسم زن بازرسی بدنیم می کند از پشت کسی هلم می دهد و کیفم دست زن جانجو می ماند دوربین را می بیند می گوید آن را به امانات بده. کیفم را به مادر می دهم تا دوربینم را تحویل امانات بدهم. 

۱۳۸۹ آبان ۲۳, یکشنبه

سفر در چند نگاه قسمت سوم

نگاه دهم: کوله پشتی یا کیف!
روز قبل این ماجرا  بعد از حرم رفتیم بازار تا کمی سوغاتی بخریم که کمی شد چندین نایلون که برایم انگشتی نمانده بود که چیزی به آن آویزان نباشد برای تسهیل در حمل و نقل سوغاتی روز این خاطره کوله پشتیم را برداشتم. به نظرم کوله پشتی کیف سفر است بزرگ و جادار است به خصوص که در سفر بهترین وسیله  برای حمل و نقل وسیله است. داشتم می گفتم با کوله رفتم زیارت. یادم نمی آید جای به کوله پشتیم گیر داده باشند حتی قم هم با همین کوله رفته بودم شاهچراغ هم یادم هست کوله داشتم. 

۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

سفر در چند نگاه قسمت دوم


نگاه نهم: زن عرب
چقدر اینجا زن عرب می بینم زنهای با روبنده و چادرهای عربی. من سابقه ذهنی ندارم ولی از مادرم می پرسم می گوید قبلا اینطور نبود نمی دانم این همه زن عرب از کجا امده اند. نمی گویم مرد عرب نیست اما فکر می کنم زن عرب بیشتر دیده ام. چند توجیه در ذهنم بود دلیل اول مردهای عرب تنبلند برای همین حال ندارد بیایند تا حرم زیارت کنند. دلیل دوم مردهای عرب چند زن دارند و احتمالاً با اهل البیت آمده اند برای زیارت پس حداقل مرد به زن می شود یک به دو.

سفر در چند نگاه قسمت اول

چند روزی نبودم رفته بودم سفر. سفر بهترین مسیر برای کسب تجربه است نگاه جدیدی به دنیا اطراف آدم می دهد. با تمام سخت گیریهای خانوادگی که در سفر داریم و بدون هیچ هماهنگی هرگز سفر برای ما لذت بخش نیست اما حتی سفری بی برنامه ریزی هم لذت بخش است خوشبختانه این بار چند هفته پیش برنامه سفر را چیده بودم و هفته قبل از سفر هفته پر مشغله کاری برای من بود تا بتوانم جبران زمان نبودنم را بکنم. حالا بعد از یک هفته کار و سفر باز آمده ام تصمیم داشتم سفرنامه بنویسم اما نظرم برگشت تصمیم دارم از زوایا مختلف به یک سفر نگاه کنم.

۱۳۸۹ آبان ۱۴, جمعه

تمام اعتیاد های من

در تمام عمرم به خیلی چیزها معتاد بوده ام به کتاب، نقاشی، چای، نوشابه،هلهوله، بازی کامپیوتری، برنامه نویسی، شعر، دیدن فهیمه، تازگیها به اینترنت بعدا را نمی دانم به چه چیز معتاد می شوم راستی اعتیاد دایمی من به تعریف خاطره از قلم افتاد.

۱۳۸۹ آبان ۱۲, چهارشنبه

تولد فهیمه

  • امروز تولد فهمیه بود تولدش مبارک!
  • به فهمیه  زنگ زدم گفت که رفته سمینار ارومیه  و کلی ازش مهمان نوازی کردند که باعث شرمندگی من بود! نمی تونید، سمینار برگزار نکنید. خوب شد نرفتم از اول می دونستم آخرش چی میشه!
  • فهیمه می گفت در ارومیه سنچولی رو دیده و از معصومه خبر داشت می گفت حالا یه بچه کوچولو داره. من رو در یابید از ازدواج معصومه خبر نداشتم تا برسه به بچه دار شدنش.
  • امروز اولین نقد ادبی از کتاب دوشنبه اول اردیبهشت مرضیه رو که در روزنامه نقش قلم دوشنبه چاپ شده بود  خوندم. به نظرم گام خوبی برای ورود به عرصه ادبیاته. امیدوارم در این عرصه موفق باشه.

۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

متن و حاشیه

دیروز مقدمه کتاب عمران صلاحی را برای مقدمه حرفم نوشتم امروز متنم را می نویسم. مقدمه ها حواشی زندگیند یا دقیقتر بگویم مقدمه یک نوع حاشیه است. حاشیه ها در جای خود مهم هستند گاهی لذت متن به حاشیه است اما هدف باید در متن باشد نه در حاشیه. متن می تواند بی حاشیه باشد اما حاشیه بی متن معنای خاصی ندارد. شاید تمام روزمرگیهایمان حاشیه زندگیست زیباست اما هدف نیستند. کسی که حاشیه را با متن قاطی کند همان اتفاق می افتد که نباید بیفتد یعنی راه را گم می کند. اگر به دلیلی سفر کردی و به مقصود نرسیدی اگر هزار مطلب حاشیه خوب در آن سفر ببینی باز هم راه گم کرده ای. شاید متنم از مقدمه ام طولانی تر نباشد اما سعی می کنم هدف را برساند که زیبای حاشیه هر چه باشد هدف متن نمی شود.
پی نوشت: پیشنهاد می کنم "زندگی در حاشیه" از کتاب بی بال پریدن قیصر را بخوانید ربطی به نوشته من ندارد اما نوشته زیبایست.

۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

مقدمه

عمران صلاحی در مقدمه کتاب ناگاه یک نگاه نوشته است:
بعضی ها می گویند کتابی که مقدمه نداشته باشد لطفی ندارد. به همین علت بعضی ها می آیند مثل ابن خلدون مقدمه ای می نویسند که از اصل اثر معروف تر است. گاهی مقدمه بیش از متن و گاهی مقدمه اصلاً خودِ متن است. استاد سعید نفیسی از مقدمه نویس های حرفه ای بود. اگر زنده بود از او خواهش می کردم مقدمه ای بر این کتاب بنویسد. یاد پرویز شاپور افتادم که می گفت روی سنگ قبری نوشته بودند: با مقدمه ای از استاد سعید نفیسی. استاد باستانی پاریزی مقدمه هایش را در کتابی جمع کرده و اسمش را گذاشته "جامع المقدمات" و مقدمه ای هم بر آن نوشته است!
این نوشته مقدمه ای ست بر متنی که بعدها خواهم نوشت.

۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

در بسته

صبح است و من جلو در بسته ای ایستاده ام با نگاهی آشنا به اطراف می نگرم زمان زیاد نگذشته اما همین محدود زمان توانسته است کار خود را بکند و تغییراتی ایجاد کند. قدم زنان از در بسته دور می شوم به فکر زمان رفته ام که یکباره یادم می آید باید بنشینم و چیز بخورم کوله ام را باز می کنم فلاسک کوچکم را در می آورم و چای در لیوان می ریزم و روی نیمکت می نشینم. به دور دست چشم می دوزم و به ساختمانهای که مثل قارچ روییده اند. چایم را سر می کشم و گرمیش زیر پوستم می دود. خستگی شب را با چای فرو می دهم. خسته ام اما چشمهای دنبال خطوط آشنا می گردد کمی می ترسم که از در بسته دور تر شوم می ترسم در باز شود و بعد بسته شود و من باز پشت در بمانم مثل حسن کچل:-)

۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

تولد سپیده و نظرم درباره نظرات شما

من از چیزهای غیر منتظره خوشم میایید دیشب ما یک مهمانی غیر منتظره ترتیب داده بودیم. امروز تولد سپیده بود و ما تصمیم گرفتیم سپیده را خوشحال کنیم او این مدت که بعد از عمل در خانه بستری بود نیاز به یک تنوع و مهمانی کوچک داشت شاید به خاطر ما مجبور شد سه ساعت بنشیند ولی مهمانی برایش تنوعی بود. قرار را با سمیه گذاشتیم که آنها هم دیشب ساعت نه خانه علی و سپیده بیایند به مامان و بابا سپیده خانم هم بگویند عمه سپیده خانم هم که از تهران آمده بود پیش مامان و بابا سپیده بود رو  دعوت کنند که ایشون هم تشریف بیاروند. ما هم شام سالاد الویه درست کردیم یادمون رفت بگیم شام درست می کنیم کیک گرفتیم به محمد گفتیم برای مامانش داریم تولد میگیریم محمد قول داد هفت خوان رستم رو برای مامانش تعریف کنه.

۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

خسته نباشید!


تجربه نوشت 1: یکی از دردسرهای کلاس "خسته نباشید" است. داری درس میدهی از کلاس یکساعت و نیمه فقط پنجاه دقیقه ای گذشته  یکی از ته کلاس  میگه "خسته نباشید استاد" من هم میگم "مانده نباشید" به درسم ادامه میدم.

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

بازی وبلاگی



رها بانو بازی وبلاگی ترتیب داده از بازیش خوشم آمد وتصمیم گرفتم انجام بدهم. این بازی دیدگاه من را نسبت به وبلاگم نشان می دهد.

۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

آزادی یا دیکتاتوری کدام بهتر است؟

من از همان آدمهای هستم که اگر بگویند به چه چیزی اعتقاد داری؟ می گویم به آزادی بیان اعتقاد دارم از اینکه یک نفر برای همه تصمیم بگیرد خوشم نمی اید. اما من هم گاهی دو به شک  می شوم که این تفکر قدر نهادن به  بیان تفکر اشخاص صحیح است یانه؟

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

دنیای وبلاگ نویسی

چند مدتی است که از گوگل ریدر استفاده می کنم. استفاده از آن  موجب شده است وبلاگهای بیشتری را مطالعه کنم. بیشتر مواقع پستهای جالب وبلاگها را می خوانم حتی می روم نظرات زیر آن پست را می خوانم ولی کم پیش می آید بروم نظر بگذارم تازگیها نظر گذاشتنم بیشتر شده در واقع من زیر پست دوستان خاصی نظر می گذارم نمی دانم چرا اینرسی نظر گذاشتنم زیاد است ولی وقتی پستهای زیادی از کسی را خواندم و توانستم فضای که در آن زندگی می کند را درک کنم شروع می کنم به نظر گذاشتن. بگذریم از دوستان قدیمی ام که از قبل می شناختم یعنی دوستان فضای حقیقی من هم هستند که از اول نظرم را پای پستهایشان گذاشتم  اما وبلاگهای که در حال حاضر امکان ندارد هیچ پستی از آنها را از دست بدهم و اگر خواندم زیر پستشان نظر می گذارم و  دوستان دنیای مجازی من محسوب می شوند بی برو و برگشت این اتفاق برایشان افتاده یعنی بارها و بارها به وبلاگشان رفته ام ولی هیچ اثری از من پای پستشان یافت نشد.

۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

دو نکته از یک نجات



فکر کنم همه خبر نجات معدنچیهای شیلیایی را شنیده باشید شنیدن این خبر دو نکته را به ذهنم رساند اول اینکه چگونه در این مدت زنده مانده اند. جواب این سئوال و جواب اینکه چگونه ارتباط برقرار می کردند و آیا دچار مشکلاتی شده اند را در سایت آفتاب نیوز یافتم.

۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

آشپز باید کچل باشه


وقتی محله قدیمیمون بودیم توی خیابونمون یه رستوران بود. بگم رستوران یه کم زیاده روی کردم بهتر بگم یه غذا خوری کوچیک بود. این غذا خوری یه صاحب جالبی داشت صاحب رستوران هر روز همه میزها و صندلی ها رو می آورد توی پیاد رو می چید و و شلنگ آب رو می گرفت بالای سرشون همه رو می شست. این کار هر روزش بود. مامان من که در شستن یه مقداری زیاده روی می کنه از کار این آقا واقعاً تعجب کرده بود و همیشه می گفت غذاخوریش خیلی کارش درسته و نظیفه. بگذریم مامان خیلی از غذا خوریهای آلامد رو به این درجه مفتخر نمی کنه پس دریابید شدت و حدت تمیزیش رو. این مغازه هنوز هم به کارش ادامه میده و از یه مغازه کوچیک به رستوران معمولی تبدیل شده و گوشت و لوبیا معروفی داره. 

روز حافظ

 دیروز روز حافظ بود. از عدم معرفت من است که پاسداشت این شاعر گرانقدر به تاخیر افتاد به بزرگواری خود ببخشید که دیروز یادی از او نکردم. به یاد او شعر از دیوانش را می اورم تا مقبول طبع بیفتد.

واعظان کین جلوه در محراب و منبر می کنند
                                   چون به خلوت می روند آن کار دیگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس باز پرس
                                         توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر می کنند
گوئیا باور نمی دارند روز داوری
                                      کین همه قلب و دغل در کار داور می کنند
یارب این نو دولتان را بر خر خودشان نشان
                                      کین همه ناز از غلام ترک و استر می کنند
ای گدای خانقه برجه که در دیر مغان
                                        می دهند آبی که دلها را توانگر می کنند
حسن بی پایان او چندان که عاشق می کشد
                                 زمره ی دیگر به عشق از غیب سر بر می کنند
بر در می خانه ی عشق ای ملک تسبیح گوی
                                              کاندر آنجا طینت آدم مخمر می کنند
صبحدم از عرش می آمد خروشی عقل گفت
                                    قدسیان گویی که شعر حافظ از بر می کنند

۱۳۸۹ مهر ۲۰, سه‌شنبه

دستور پخت : کوکو گردو

امروز می خوام یه کار عجیب بکنم اون هم آموزش آشپزیه! من ذاتاً آدم شکموی هستم برای همین باید آشپزی بلد باشم اگر بلد نباشم باید دهنم دنبال دست مردم باشه! غذایی  رو که می خوام آموزش بدم واقعاً خیلی دوست دارم و بدونید خیلی خوشمزه است و اگه بخوردید حتما مشتری میشید. این یک غدای گیلانیه و ما بهش می گیم کوکو گردو اگه بهش گوشت چرخ کرده هم اضافه کنیم میگیم شامی. یه توضیح بدم که با شامی رشتی زمین تا آسمون فرق می کنه! هر دو غذای خوشمزه ای هستند ولی مواد اولیه متفاوتی دارند. 

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

صبح از نگاه دیگر

این صبح صبح دیگری خواهد بود اگر با نگاه دیگر بنگریم. صبح سه شنبه همه خوش باد!

یک روز با اخلاق بد

امروز از آن روزهای خوبم نیست از صبح که پا شدم حس خوبی نداشتم کلافه بودم حوصله خواندن وبلاگهایی که در گوگل ریدر دنبال می کنم ندارم حتی پاسخ کامنتهای دوستان را که زیر پست قبل گذاشته اند یکی را جواب دادم بقیه را حوصله ام نکشید جواب بدهم تمرکز ندارم.

۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

صحبتهای شگفت انگیز


می دونید من اصلا فیمنیست نیستم به مرد سالاری یا زن سالاری هم اعتقاد ندارم. دوست ندارم بحث برتری زن و مرد راه بیندازم اما گاهی اوقات بعضی چیزهایی آدم می شنود که شاخ آدم در میایید و آنقدر آدم دردش می گیرد که مجبور می شود یه حرفی بزند. قبل از شروع به  بحث باید قبول کنیم در جامعه ما حقوق زیادی از زنان نادیده گرفته شده است همیشه دلیل این نادیده گرفتن حقوق را زنان جامعه دانسته ام آن هم زنانی که نادانسته یا دانسته زیر پا گذاشتن حقوق زنان را توجیه می کنند. این حرف را زدم تا بگویم آقاجان یکی در بلاد فرنگ از جماعت نسوان حرفی زده که من خجالت می کشم بگویم هموطن من و هم جنس من است، بد تر از همه زن سفیر مملکتم است.

۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

سوغاتی سفر

مریم و مرضیه از سفر برگشتن این هم از سوغاتیشون!



۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

فیلمهای که دیدم


۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

رصد از راه دور

کله صبح برخاسته ام امروز مریم و مرضیه عازم سفر بودند و ساعت هشت ونیم زنگ زدند که قزوین رسیده اند . من مریم را دعوا کردم که چرا تند رفتی و به این زودی به قزوین رسیدی و گفتم بقیه راه را آرامتر برو تا خیال من راحت باشد امروز تعطیل است و چند روزی مریم و مرضیه نیستند قرار گذاشته ام چند فیلم ایرانی بگیرم تا من و مامان نگاه کنیم تا نبودشان را حس نکنیم. یک زمانی را به زبان خواندن اختصاص بدهم کمی مطالعه کنم سری هم به سپیده بزنم. قرار است وقتی رسیدن با هم چت کنیم مثل اینکه هتلشان سیستم وایرلس دارد و اینترنت در دسترس است. حالا هم از روی سایت فرودگاه دارم چک می کنم پروازشان روی زمین نشسته یا نه؟
 اگر خدا بخواهد ساعت سه هواپیمایشان به زمین می نشیند یعنی هنوز پا در هوا هستند. خوبی اینترنت این است که می توانی افراد را رصد کنی و از آنها خبر داشته باشی خدا همین اینترنت نفت سوزمان را حفظ کند.

۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

باز باران

تنها دلیلم که در پست قبل باز باران گلچین را نیاوردم فقط برای این بود که محکوم به خاطره بازی نشوم وگرنه دلم می خواست تمام باز باران را بیاورم. می خواهم خاطره بازی را ترک کنم اگه ترک هم نکنم کم کنم که دوستان را آزار ندهد دارم مثل معتادها خودم را به تخت می بندم تا ذهنم را از خاطره سمزدایی کنم. اما بتی جان نمی شود تو که من را می شناسی چه ذهن فعال برای خاطره دارم تازگیها کشف کرده ام که همه پرشکوهیها همین ذهن خلاق را دارند مثلاً چند وقت پیش که مرضیه رفته بود پیش آقای دکتر چقدر خاطره برایش تعریف کرده بود و آنقدر جذاب و شیرین که کف مرضیه بریده بود فکر کرده بود دکتر چطور در فرانسه توانسته بود زندگی کند با توجه به دلبستگی شدیدش به پرشکوه یا فالمثل همین دوست عزیز پرشکوهی مان Bohlolghpo که عضو وبلاگم است چقدر برای من از پرشکوه و پدر بزرگ و خاله خاطره داشت که تعریف کند. دور اطرافم را هم نگاه می کنم دوستان و آشنایان و فامیلهای پرشکوهی مان هم همین خصلت را دارند نزدیکتر میآیم می بینم که مامان و بابا هم این خصلت را دارند. بگذریم که  شدت و حدتش در افراد فرق می کند. همه این صغری و کبری را چیدم که پی خاطره بازی به تن بمالم و شعر کامل باز باران را بیاورم و بگویم
بارها من گفته بـودم ترک جام و می کنم
گفته بودم تـرک می، اما نگفتم کـی کنم

۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

صدمین سال تولد شاعر باز باران


امروز اتفاقی بر صندلی دعوت نشده جشن صدمین سال شاعر باز باران نشستم. گرچه از ترس اینکه از دم در مرا برانند نرفته بودم اما به دلایلی مجبور شدم که بروم. جشن خوبی بود جمعیت زیادی آمده بودند. فیلم مصاحبه با مردم را پخش کردند که شاعر باز باران را نمی شناختند و جوابهای پرتی به سئوالات می دادند. نمی دانم گلچین را به خاطر می آورید یا شما هم مثل هموطنانم فکر می کنید که شاعرباز باران قیصر امین پور، مصطفی رحماندوست یا  بهار،...است؟

۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

چرا خاطره بازی می کنم؟

چند روز نبودم برای همین مجبورم جور چند روز رو بکشم. این پستم در جواب پست دوست عزیزم بتی در بابادک خیال من نوشته شده: 

۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

کارتونهای قدیمی

نظر هاشور در پست قبل من را به این فکر انداخت اسم همه کارتونها و فیلم و برنامه های نمایشی دوران کودکیم را که به یاد دارم جمع کنم. لیستی  که من تهیه کردم شامل 80 مورد است شاید چند تایی را از قلم انداخته باشم اگه شما یادتون است اضافه کنید.

۱۳۸۹ مهر ۳, شنبه

خاطره ای از کودکی

وقتی پست فرار وبلاگ شب گردی رو  خوندم یاد خاطره ای از کودکی خودم افتادم بد ندیدم که تعریفش کنم:


۱۳۸۹ مهر ۲, جمعه

کوهی که رفتم


هفته پیش گفتم از ترس این که کوه سخت باشه نرفتم اما وقتی مریم و مرضیه از کوه برگشتند خیلی سر حال بودند و حال کار اضافی رو داشتند شیر شدم که برم. این هفته رفتم کوه قرار بود للانگیز باشه به خاطر بدی آب و هوا مقصدمون عوض شد و رفتیم رستم آباد.