۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

بهترین یلدا من


امشب به بر من از تو آ ن ایه ناز
یا رب تو کلید صبح و در چاه انداز
ای روشنی صبح به مشرق برگرد
ای ظلمت شب با من بیچاره بساز
امشب شب  مهتاب حبیبم رو می خوام
حبیبم اگر خواب طبیبم رو میخوام ، 
خواب است وبیدارش کنید
مست است و هشیارش کنید  
گویید فلانی اومده اون یار جونیت اومده،
اومده حا لت و، احوا لت و، 
سیه موی تو، سپید روی تو، ببیند برود
امشب شب مهتاب حبیبم رو می خوام
حبیبم اگر خواب طبیبم رو می خوام

دیروز بدترین شب یلدایم را تعریف کردم اما بین این شبهای یلدا دو شب یلدای خوب هم داشتم یکی مال 86 است یکی هم 81 بود. برای اولی ازقبل خودمان را آماده کرده بودیم آن یکی همین طوری پیش آمد. اول 81 را تعریف می کنم. 


یلدای 81:
الهام هم اتاقیم بود تولد دوستش بود و من باز تنها بودم برای یلدا تدارکی ندیده بودم اما همیشه در بساطم بیسکویت و شکلات بود جعبه بیسکویت و پلاستیک شکلات را برداشتم رفتم اتاق الهام این الهام با ان یکی فرق می کند (الهام بهترین دوستم بوده و هست) مرضیه و بتول و آذر و الهام هم تدارک ساده ای دیده بودند تقریبا تصمیم به جشن نداشتند الهه و فاطمه هم آمدند با کیک که شیرینی خاله شدن فاطمه بود شب خوبی بود فال گرفتیم شعر خواندیم و برق را خاموش کردیم اول آذر با آن صدای خوبش خواند و به همه ما جرات داد و من هم تصنیف امشب شب مهتابه را خواندم چه شب یلدایی بود می خواندیم دم صدایمان لذتی در کاممان می ریخت. حال هر زمان از آن شب یاد می کنم خاطره شیرین با هم بودن زیر دندانم می آید.

یلدای 86:
همه می دانستیم یلدای بعد سر همه ما آنقدر شلوغ خواهد بود که با هم نخواهیم بود پس تدارک دیدیم پول جمع کردیم و هرکس مسئول خریدی شد من و سمیه و مستوره هندوانه و میوه خریدیم تدارک جشن ما کم نبود اما از قضای روزگار هندوانه پوک که چه عرض کنم یک مایع قرمز رنگ بود با جامدی معلق در آن. اما گرمای وجود دوستان و لذت با هم بودن لحظات آن را خوش کرده بود نه ان هندوانه پوسیده.
هجده نفری بودیم و جشن در اتاق سمانه بود لامپ اضافی ضبط همه چیز برای یک شب شاد فراهم بود من که سمت فالگیر را بر عهده داشتم فال همه را گرفتم یک عکس فالگیرانه هم از من گرفتند بعد خوردن زدن و کوبیدن بود همه از انها که حرفه ای بودند تا آنها که مثل سمیه رقصیدن بلد نبودند آمدند وسط عکس زیبایی از حلقه رقصیدن بچه ها گرفتم رفته بودم بالای تخت طبقه دوم از آنجا عکسی گرفتم که خاطر خواه زیاد داشت و التماس دعا که به هیچ احد الناسی نشان ندهیم چون کسانی در عکس هستند که خودم اولین بار رقصشان را دیده بودم برق را مثل دیسکو خاموش و روشن می کردند 
آن شب بعضی از دوستان اینقدر رقصیدند که اگر کسی از بیرون می دید می گفت چیزی خورده اند اما ما که وسط بودیم می دانستیم چه خبر است آخرین استفاده از لحظه های شاد با هم بودن بود این بود که مستشان کرده بود و مثل مستها از آهنگ خوشگلا باید برقصند به شعف میآمدند. من و مستوره و آسوده ساعت دوازده برگشتیم اما سمیه اصفهانی یک و نیم برگشت می گفت آخرش اتاق بغلی ها دادشان در آمد ما هم بساطمان را جمع کردیم ولی عجب شبی بود.
عکس نوشت: عکس هندوانه ها تزیینی است و ربطی به یلدا ندارد راستی من ندیدم یلدایی هندوانه شیرین باشد شما دیده اید.

۳ نظر:

  1. خاطره ها هميشه لذت بخشند
    مخصوصا وقتي زندگيت به جايي ميرسه كه فقط خاطرها برايت باقي ماندند

    پاسخحذف
  2. یه حرف از یه آدم خاطر باز خاطره ها اصولا لذت بخش هستند چه فقط برات خاطره مونده باشه چه هزار چیز دیگه داشته باشید.

    پاسخحذف
  3. اما هنئونه تو عکس خیلی شیرین بود! بابا عکاس چه منظره ای رو صید کرده!

    پاسخحذف

در صورتیکه می خواهید نظر بگذارید باید از منوی نمایه گزینه مورد نظرتان را انتخاب کنید. می توانید گزینه نام و ادرس اینترنتی برای ثبت نام و ادرس وبلاگتان انتخاب کنید و یا با انتخاب google از ID جی میل خود استفاده کنید یا با انتخاب ناشناس بدون نام نظر بگذارید. از نظرات شما استقبال می کنم و ممنون از توجه و لطفتان.
پرشکوه