۱۳۸۹ خرداد ۲, یکشنبه

آذری غریب


بعد از خواندن آذری غریب دلم گرفت. نه برای اینکه شخصیت داستان آخر قصه مرد بلکه برای آرزوهای استادی که در دل خاک خفت دلم گرفت. آرزوهای استادی که قبل از اینکه در سینه خاک جای بگیرد مرده بود. اصلا این مصیبت جامعه ماست که به نخبه کشی عادت داریم.
همزاد پنداریم با آن زیاد است چون آذری غریب قصه بسیار بسیار دوستانم هست که با شوقی فراوان درس می خواندند و حال یا به عنوان کارمندی در پشت میزی نشسته اند و یا به عنوان استادان حق التدریس در شهرستانهای کوچک به دانشجویانی درس می دهند که به همه چیز به جز درس خواندن فکر می کنند و دوستانم چه لبخند رضایتی از کارهایشان دارند و چه تلخی در رضایتشان. قصه های حقیقی مثل آذری غریب موجب می شود که آدم  دل از خاکی که به آن دل بسته است و در آن بزرگ شده بکند.
 چقدر مردن آدمها دردناک است اما زنده مردن آدمها دردناکتر است. برای همین است که من نمی خواهم در خاکی که دل به آن بسته ام زنده بمیرم.

۲ نظر:

  1. سلام به هم اتاقی عزیزم که مدت کوتاه بودن در کنارت برای من تماما درس بود و درس.
    با تمام وجودم برات آرزوی خوشبختی می کنم و آرزوی تجدید دیدارت رو دارم.

    پاسخحذف
  2. وای چقدر خوشبختیه که یک دوست سری به من زده.
    آذر جون با هم بودن و در کنار هم بودن برای من هم درسهای زیادی داشت که یاد آوری اون روزها رو برام لذت بخش می کنه.من هم چقدر از دیدارت خوشحال میشم. مهم نیست که فاصله مون چقدره مهم این که دوستیمون چقدر قویه.
    امیدوارم باز هم به من سر بزنی!

    پاسخحذف

در صورتیکه می خواهید نظر بگذارید باید از منوی نمایه گزینه مورد نظرتان را انتخاب کنید. می توانید گزینه نام و ادرس اینترنتی برای ثبت نام و ادرس وبلاگتان انتخاب کنید و یا با انتخاب google از ID جی میل خود استفاده کنید یا با انتخاب ناشناس بدون نام نظر بگذارید. از نظرات شما استقبال می کنم و ممنون از توجه و لطفتان.
پرشکوه