۱۳۸۸ اسفند ۳, دوشنبه

حرفهای محمد

امروز به من زنگ زدند و قرار است که پنج شنبه اولین روز کاری من باشد.خب بد نیست این بار بروم آن طرف میز و ببینم که این طرف میزی ها از آن طرف میزی ها چه می کشند. چند سال اخیر هم زاد پنداریم با استادها بیشتر شده بود اما تا این حد نبود که خودم را یکی از آنها بدانم. این خیلی گیج کننده است که خودت را از پوسته دانشجویی در بیاوری و یک راست بروی توی پوست یک استاد اما این راه ناگزیر است و باید امتحان کنی نه راه پس هست نه راه پیش. محمد به من چند روز پیش گفت "عمه جون دانشجوات رو نزنی و جریمه هم ندی ها سخت هم بهشون نگیری ها اگه تمرین حل نکردن براشون حل کنی ها و روانشناسی کنی ها!" این آخری رو از باباش یاد گرفته. ودر کل به قول محمد بیزن و بی جریمه باشم. یعنی بدون زدن و جریمه. حال فرض کنید من یک خط کش  دستم است و هرکسی که تمرینی حل نکرده یا نمره بدی گرفته به باد کتک گرفته ام  تصورش خیلی مسخره است. تا چند روز دیگر مشخص می شود که من همانی می شوم که محمد می خواهد یا چیز دیگری؟

۱ نظر:

در صورتیکه می خواهید نظر بگذارید باید از منوی نمایه گزینه مورد نظرتان را انتخاب کنید. می توانید گزینه نام و ادرس اینترنتی برای ثبت نام و ادرس وبلاگتان انتخاب کنید و یا با انتخاب google از ID جی میل خود استفاده کنید یا با انتخاب ناشناس بدون نام نظر بگذارید. از نظرات شما استقبال می کنم و ممنون از توجه و لطفتان.
پرشکوه