۱۳۸۸ آذر ۲۸, شنبه

شعر : او و دانه هایش


غزل آواز را تلاوت کرد
آن حریر صدای نازش را
توی گوش زمانه زمزمه کرد
بازی روزگار را فهمید
قصه گردش چرخ و فلک
حرفهایش چفدر تلخ نشست

روزگاری که رفت یادش بود
آنچنانی که زیر لب می گفت
"تف به این زندگی
که بد چرخید"

خسته از این زمانه بد بود
سر به زانوی غصه می سایید
لیک در دل امید فردا داشت
تا توانست دانه ها را کاشت
من امیدم به دانه هایش هست
گرچه او نیست دانه هایش هست.



هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

در صورتیکه می خواهید نظر بگذارید باید از منوی نمایه گزینه مورد نظرتان را انتخاب کنید. می توانید گزینه نام و ادرس اینترنتی برای ثبت نام و ادرس وبلاگتان انتخاب کنید و یا با انتخاب google از ID جی میل خود استفاده کنید یا با انتخاب ناشناس بدون نام نظر بگذارید. از نظرات شما استقبال می کنم و ممنون از توجه و لطفتان.
پرشکوه