ساعت
دوازده و بیست و پنج دقیقه ی نیمروز
بیست و ششم آبان .
آفریدگارا
بگذار
دهان تو را ببوسم
غبار ستاره ها را از پلك فرشتگانت بروبم
كف خانه ات را
با دمب بریده ی شیطان جارو كنم
متولد شدم
در مرز نازك نیستی
سگ های شما
از دهان فرشتگان دورو نجاتم دادند .
ساعت
دوازده و بیست و پنج دقیقه ی نیمروز
بیست و ششم آبان .
آفریدگارا
بگذار
دهان تو را ببوسم
غبار ستاره ها را از پلك فرشتگانت بروبم
كف خانه ات را
با دمب بریده ی شیطان جارو كنم
متولد شدم
در مرز نازك نیستی
سگ های شما
از دهان فرشتگان دورو نجاتم دادند .
پروردگارا
نه درخت گیلاس ، نه شراب به
از سر اشتباهی
آتش را
به نطفه های فرشته یی آمیختی
و مرا آفریدی .
اما تو به من نفس بخشیدی عشق من !
دهانم را تو گشودی
و بال مرا كه نازك و پرپری بود
تو به پولادی از حریر
مبدل كردی .
سپاسگزارم خدای من
خنده را
برای دهان او
او را
به خاطر من
و مرا
به نیت گم شدن آفریدی .
با اجازه و لطف شمس لنگرودی تقدیم می کنم به متولد 26 آبان.
پی نوشت: عید قربان بر شما مبارک.
بسیار زیبا دوست عزیزم
پاسخحذفنمیدونم متولد 26 آبان شما کی بوده که این شعرو براش گذاشتی ولی حض وافری بردیم ..
تشکر از لطف و محبتت ..
شمس لنگرودی رو بیشتر از دو ساله که میشناسم.یه شاعر لطیف از جنس فریدون مشیری عزیز
پاسخحذفجیک جیک جیک جیک
گنجشگکان لاف میزدند
جیک هیچ کدامشان در نیامد
تو که میرفتی