داره مهر نزدیک میشه. یاد کلاس اولم می افتم با اون کیف جگری چار خونه که روش عکس دانل داک بود که یه گونیا با چند مداد و خودکار و قلمو دستش بود.
پوتینهای قرمزم که خیلی دوستش داشتم و به خاطر اون دعا کردم که روز اول مهر بارون بیاد تا پوتینهام رو بپوشم و دعایم گرفت و سه روز اول مهر باران سیل آسایی گرفت. یاد آن مانتو کرم و مقنعه سرمه ای می افتم. یاد مدادها سوسمار نشان اصل با مداد قرمزی که بالاشون یه نوار سفید داشت و دفترهای که روی شان یک آدم کشیده بودند که اشاره می کرد به نوشته روی تخته که نوشته بود "تعلیم و تعلّم عبادتست." و کتاب ارژنگ با نقاشی ساده اش می افتم. نمی دانم یادتان هست روی جلد کتاب فارسی کلاس اول یک مداد بود که وقتی کلاس اول بودیم انتهایش یک گل بود و وقتی به کلاس پنجم رسیدیم گلهایش زیاد شده بود و پنج تا بود. نمی دانم چقدر از مدرسه یادتان هست ولی من کتاب ریاضی کلاس اول را به یاد می اورم که انتهایش باید با لوبیا کارد دستی درست می کردیم. ژاله را به خاطر میاورم که زیاد به گل آب داد و گلهایش پژمرده شدند و اکرم که مریض شده بود و مادرش برایش آش پخته بود و مریم که مدادش را گم کرده بود و آن مردی را که در باران می آمد و اسب داشت. مسئله های ریاضی را که باید در انتهایش می نوشتیم این تعداد باقی می ماند. برچسبهای هزار آفرین که انتهای ده بیست املا می گرفتیم و ماه و ستاره ها را به ازای هر بیست. یاد پاکنهای پلیکان می افتم که پدر می خرید و جلد سفید داشت و رویش با قرمز نوشته بودند پلیکان و مداد تراشهای شمشیر نشان که نک مدادها را می شکستند.
پوتینهای قرمزم که خیلی دوستش داشتم و به خاطر اون دعا کردم که روز اول مهر بارون بیاد تا پوتینهام رو بپوشم و دعایم گرفت و سه روز اول مهر باران سیل آسایی گرفت. یاد آن مانتو کرم و مقنعه سرمه ای می افتم. یاد مدادها سوسمار نشان اصل با مداد قرمزی که بالاشون یه نوار سفید داشت و دفترهای که روی شان یک آدم کشیده بودند که اشاره می کرد به نوشته روی تخته که نوشته بود "تعلیم و تعلّم عبادتست." و کتاب ارژنگ با نقاشی ساده اش می افتم. نمی دانم یادتان هست روی جلد کتاب فارسی کلاس اول یک مداد بود که وقتی کلاس اول بودیم انتهایش یک گل بود و وقتی به کلاس پنجم رسیدیم گلهایش زیاد شده بود و پنج تا بود. نمی دانم چقدر از مدرسه یادتان هست ولی من کتاب ریاضی کلاس اول را به یاد می اورم که انتهایش باید با لوبیا کارد دستی درست می کردیم. ژاله را به خاطر میاورم که زیاد به گل آب داد و گلهایش پژمرده شدند و اکرم که مریض شده بود و مادرش برایش آش پخته بود و مریم که مدادش را گم کرده بود و آن مردی را که در باران می آمد و اسب داشت. مسئله های ریاضی را که باید در انتهایش می نوشتیم این تعداد باقی می ماند. برچسبهای هزار آفرین که انتهای ده بیست املا می گرفتیم و ماه و ستاره ها را به ازای هر بیست. یاد پاکنهای پلیکان می افتم که پدر می خرید و جلد سفید داشت و رویش با قرمز نوشته بودند پلیکان و مداد تراشهای شمشیر نشان که نک مدادها را می شکستند.
چقدر سریع همه این ها به کودکی تعلق پیدا کرد بدون انکه بخواهم و بدون آنکه به آن فکر کنم. الان با اینکه کودکی شیرینی داشته ام هرگز آرزوی بازگشت نمی کنم چون می دانم در یک زمان نمی توان زیست و حسن زمان در گذر آن است.
منم دیروز یاد کلاس اولم بودم
پاسخحذفحسن زمان در گذر آن است!!!!
پاسخحذفتوی فیس بوک یه صفحه ای هست به اسم "شمایادتون نمی آد" توش متولدین دهه 50 میرند و خاطراتشون رو از اون دوران و کودکیشون می نویسند.
شروع سال تحصیلی مرا به یاد شعر زیبای:همشاگردی سلام می اندازه.واقعا دوران خوبی بود،هرچند در زمان خودش دردسرهای خاص خودش را داشت .حال با گذشت سالها و درگیر شدن با مشکلات پیچیده تر ، می بینیم که مشکلات آن دوران از حساسیت بالایی برخوردنبودند.
پاسخحذفای کاش به زمانی برمی گشتم که تنها غمم شکستن نوک مدادم بود.
گلچهره جان قدیمی ها می گفتند دل به دل راه داره. اما امروزیها میگن دل به دل اتوبانه!
پاسخحذفراستش من این صفحه رو نمی دونم ولی صفحه دیگه ای هست کارتونهای زمان ما که زیر صفحه ای به نام بچه های زمان ما داره و توی اون هر کس عکس بچگی ها و حالاش رو می گذاره حتما به صفحه ای که گفتی سر می زنم و عضو می شم.
پاسخحذفراستی سحر خانوم از شما انتظار نداشتم فکر کنید بچه دهه 50 باشم. یعنی این قدر سن و سالمون بالا رفته ها!
راست گفتید یاد شعر همشاگردی سلام نبودم روز اول مدرسه می خواندند.
پاسخحذفحق با شماست هر دوره ای دردسرهای خاص خودش را دارد و با گذشت زمان درک می کنیم که مشکلات گذشته به خصوص کودکی چه کوچک بودند و چه ساده!
سلام یه نکنه!
پاسخحذفجالبه شما کلاس اول که بودید گونیا میبردید مدرسه؟
یادش بخیر من بیشتر خوراکی یادمه و ....
قرص نعنا !!!! یادتونه من خیلی میخوردم.
نه وقتی کلاس اول می رفتم یه کیف داشتم که روش یه اردک بود که گونیا دستش بود خودم گونیا نداشتم اردک کیفم گونیا داشت.
پاسخحذفقرص نعنا رو وقتی بزرگ تر شدم یعنی راهنمایی بودم کشف کردم. درباره خوراکی ها اون موقع مادرم با سلیقه خودش برامون خوراکی می خرید نخود، بیسکویت نان روغنی، پتی بورها کوچک، کارامل قدیم رنگارنگ فعلی،....
راستی از خوراکی حرف زدید پول توجیبیم اون موقع پنجاه تومن هفته ای از پدرم و پنج تومن روزانه از مادرم پنجاه تومن پدر پس انداز بود و پنج تومن مادرم رو می تونستیم خرج کنیم.
چه روزایی بود یادش بخیر
پاسخحذفواقعاً چه روزهایی بود!
پاسخحذفخوبه که آدم تصاویر روشنی از خاطرات خوش گذشته داشته باشه. مرور اونها همیشه روح آدم رو قلقلک میده و لذتبخشه.
پاسخحذفبه قول مجری برنامه نقره من آدم خاطره بازی هستم. برای همینه که از خاطراتم تصویر روشنی دارم به قول شما روحم با بیانشون قلقلک میشه!
پاسخحذف1-اگر من و شما هم باشیم به کسی که بی اذن ما داخل منزل هست طبیعتا دزد میگوییم.
پاسخحذف2-من نه آدرس داده ام نه اسم برده ام نه حرفی از قصور و مقصر زده ام نه قضاوتی کرده ام و حتی حدس و گمان خود را هم مطرح نکرده ام.اگر لطف کنید به من بگویید که از حریم ایشان چه اطلاعی را به شما داده ام، واقعا ممنون میشوم.
3-درست آن چیزی را که نوشته اید "شماتت" است.املا 19 .