هرگز از دور زمان ننالیده بودم و روی از گردش ایمان در هم نکشیده مگر وقتی که پایم برهنه بود و استطاعت پای پوشی نداشتم به جامع کوفه در آمدم دلتنگ یکی را دیدم که پای نداشت سپاس به جای آوردم و بر بی کفشی صبر کردم.
یکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت و ثنایی بر او بگفت. فرمود تا جامه ازو برکنند و از ده بدر کنند. مسکین برهنه به سرما همی رفت. سگان در قفای وی افتادند. خواست تا سنگی بردارد و سگان را دفع کند، در زمین یخ گرفته بود، عاجز شد، گفت: این چه حرامزاده مردمانند، سگ را گشادهاند و سنگ را بسته. امیر از غرفه بدید و بشنید و بخندید، گفت: ای حکیم، از من چیزی بخواه. گفت: جامه خود را میخواهم اگر انعام فرمایی. رضینا من نوالک بالرحیل.
امیدوار بود آدمى به خیر کسان مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان
سالار دزدان را رحمت بروی آمد و جامه باز فرمود و قبا پوستینی برو مزید کرد و درمی چند.
سلام پر شکو عزیز.مممنونم از اینکه همیشه به بلاگ سر می زنی.امیدوارم که مطالبم مفید باشه.راستش اومدم خبر اپ شدم بلاگ رو بهت بدک که دیدم اون گوشه ی بلاگت نوشته های اخرین پستم هست. موفق باشی www.1000idioms.mihanblog.com
در صورتیکه می خواهید نظر بگذارید باید از منوی نمایه گزینه مورد نظرتان را انتخاب کنید. می توانید گزینه نام و ادرس اینترنتی برای ثبت نام و ادرس وبلاگتان انتخاب کنید و یا با انتخاب google از ID جی میل خود استفاده کنید یا با انتخاب ناشناس بدون نام نظر بگذارید. از نظرات شما استقبال می کنم و ممنون از توجه و لطفتان. پرشکوه
یکی از شعرا پیش امیر دزدان رفت و ثنایی بر او بگفت. فرمود تا جامه ازو برکنند و از ده بدر کنند. مسکین برهنه به سرما همی رفت. سگان در قفای وی افتادند. خواست تا سنگی بردارد و سگان را دفع کند، در زمین یخ گرفته بود، عاجز شد، گفت: این چه حرامزاده مردمانند، سگ را گشادهاند و سنگ را بسته. امیر از غرفه بدید و بشنید و بخندید، گفت: ای حکیم، از من چیزی بخواه. گفت: جامه خود را میخواهم اگر انعام فرمایی. رضینا من نوالک بالرحیل.
پاسخحذفامیدوار بود آدمى به خیر کسان
مرا به خیر تو امید نیست شر مرسان
سالار دزدان را رحمت بروی آمد و جامه باز فرمود و قبا پوستینی برو مزید کرد و درمی چند.
ماهي بزرگي در دام صيّادي ضعيف افتاد . صيّاد نتوانست آن را نگهدارد
پاسخحذفو ماهي بر او غلبه كرد و از دستش فرار كرد و رفت .
صيّادان ديگر افسوس خوردند و او را ملامت كردندكه :
چنين صيدي در دامت افتاد و نتوانستي آن را نگاه داري ؟
گفت : اي برادران چه مي توان كرد ؟
روزي من نبود و ماهي همچنان بايد زنده مي ماند .
صيّاد بي روزي در دجله نگيرد و ماهي بي اجل بر خشك نميرد .
این حکایت من و به یاد یه جمله معروف می اندازد که:
پاسخحذفهچ وقت حسرت زندگی کسی را نخور که، کسی دیگر هست حسرت زندگی تو را می خورد
سلام پر شکو عزیز.مممنونم از اینکه همیشه به بلاگ سر می زنی.امیدوارم که مطالبم مفید باشه.راستش اومدم خبر اپ شدم بلاگ رو بهت بدک که دیدم اون گوشه ی بلاگت نوشته های اخرین پستم هست.
پاسخحذفموفق باشی www.1000idioms.mihanblog.com