چند روزیست که به تمام کلاسهای که در آنها بوده ام یا نبوده ام فکر می کنم می خواهم همان باشم که زمانی در روی صندلی های روبرو می نشستم توقع داشتم استادهایم باشند. من چه می خواستم هر کس به من می رسد می گوید فکر نکن بهترین استاد کسی است که بیشتر می داند نه او کسی هست که بهترین رفتار را که ازاو توقع می رود دارد. به قول علی:" استاد باید روان شناسی بلد باشد." می کوشم که روان شناسی بکار بندم و مروری کنم درسهای که سالها پیش خوانده ام ساده اند اما سادگی را با آن روان شناسی چگونه بیامیزم نمی دانم. شاید بهترین کار این است که لیستی از توقعات من دانشجوبنویسم:
1- دوست داشتم به من احترام بگذارد. هرجا که سلام می کنم جواب سلامم را بشنوم. هر وقت سئوال می کنم جواب سئوالم را منطقی بدهد.
2- دوست داشتم بداند توی طول ترم چقدر از درسی را که داده است فهمیده ام و من را از روی یک برگه در ته ترم قضاوت نکنند.
3- دوست داشتم رفتارهای مرا درک کند و بتواند خود را به جای من بگذارد بفهمد که چرا بعضی روزها غیبت می کنم یا تمرین حل نمی کنم و دلایل مرا مسخره نپندارد. برای مشکلات من اگر به او گفتم راه حل پیشنهاد بکند و نه پوزخند بزند نه با جمله ای که به من مربوط نیست جواب بدهد.
4- دوست داشتم آدمهای متقلب جایگاهی بهتر از من نداشته باشند با اینکه دوست نداشتم نام متقلبها را به استاد بگویم.
5- دوست داشتم برای من وقت داشت تا تمام مشکلات درسی ام را به او بگویم نه اینکه پشت کلاس هایش کشیک آمدن یا نیامدنش را بکشم.
6- دوست داشتم از او نترسم حتی برای سلام کردن از جلویش رد نشوم.
7- دوست داشتم تمام بچه های کلاس از زرنگ تا تنبل منظور از تنبل درس نخوان است بدانند که او بیشترین زحمت را می کشد تا بهترین درس را بدهد.
...
باز هم از استادهایم توقع داشتم اما چون طولانی می شود نمی نویسم این حداقل توقعات یک دانشجو در ده سال پیش است نمی دانم آیا می توانم توقعات دانشجویان حال را بر آورده کنم و استادی باشم که می خواهد بیشترین زحمت را بکشد تا بهترین درس را بدهد و دانشجویان این زحمت او را می بینند.