۱۳۸۹ دی ۱۰, جمعه

پیله پروانه ای


وقتی نگاه می کنم می بینم چقدرآدم کم می شناسم نه اینکه نمی شناسم می شناسم اما کسانی را که می شناسم مثل خودم هستند مثل من لباس می پوشند مثل من حرف می زنند مثل من جشن می گیرند دینشان مثل منست منظورم چیست الان راست می روم سر اصل کلام راستش من مثل پروانه ای می مانم که هنوز در پیله اش گیر کرده و دنیا کوچک پیله اش دنیای بزرگی برای اوست. من جهانم جهان کوچک آدمهای دور برم است. حالا می گویید باز هم نرفت سر اصل مطلب.

۱۳۸۹ دی ۸, چهارشنبه

شعر : سکوت بره ها


آن شعر متولد نشده به این مکان جدید منتقل شد:
---------------------------------------------------------------------------------------------
این روزها 
هر چیز ساده نیز هدفمند است
می خواستم به خنده ترا میهمان کنم
دیدم که حجم هوا بین ما کم است
بر چهارراه حوادث در انتظار
من ایستاده ام که بیایید خط دومی
تا با آخرین بلیط 
فیلم سکوت بره ها را ایستاده ببینم


بگذار زمان بگذرد 
تا  حجم خرد شدن 
استخوانها را حس کنی.

یک سال پیش در همین روز:

غم در عاشورا


قبض و بانک


می خواستم بنویسم حتی نوشتم ولی منتشر نکردم که امروز صبح مخابرات یقه ام را چسبیده بود که موبایلم را تا 72 ساعت دیگر قطع می کند ومن هر کاری کردم نشد که قبضم را پرداخت کنم رفتم از پست بانک سر کوچه پرداخت کنم نشد از بانک تجارت سر کوچه هم نشد از عابر بانکش نشد از عابر بانک  صادرات و توسعه صادرات نشد از ملت و مسکن هم نشد نا امید شدم از پرداخت با خودم گفتم حالا که نمی شود بیایید از من به زور بگیرید اگر می توانید. به زور گفتن آنها نرسید خودم عصر با اینکه حال نداشتم رفتم پرداخت کردم این هم دیوار شیشه ای ذهن من است ترس قطع شدن موبایلم. حالا بی خیال گفتن همه قصه شدم فقط می نویسم.

ساده باشیم چه در باجه یک بانک 
چه در زیر درخت!
عکس نوشت: ناخواسته برای بانک مسکن و قالب فلزی حیدری  تبلیغ کردم. اگه می خواین سفارش بدین زنگ بزنید ولی خواهشاً مزاحمت براش ایجاد نکنید بعد بیاد یقه مجازی ما را بگیرد. از همکاری شما کمال تشکر را دارم.
____________________________________________________
به زودی در این مکان شعر نصب خواهد شد!

۱۳۸۹ دی ۷, سه‌شنبه

چهار مطلب بی ربط


1- هفته بعد  امتحانات دانشجویانم شروع می شود و برای چند ماهی کارهایم سبکتره تصمیم دارم یک سر و سامانی به کارهایم بدهم و اگر خدا بخواهد برنامه ریزی کنم که کارهای زمین مانده به ثمر بنشیند. 

۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه

دیوار شیشه ای ذهن



امروز رفته بودم کارخونه چشمم افتاد به عکسی که روز تودیع آقای دکتر گرفته بودم و حالا ظاهرش کرده اند و زده اند به دیوار. شاید خودم در عکس نیستم ولی از عکسی که گرفته ام و به دیوار اویخته است لذت می برم. چیزی در عکس آزارم می دهد که در ادامه توضیح می دهم.

۱۳۸۹ دی ۵, یکشنبه

دوست دارم


گاهی اوقات ادم دوست دارد کسی باشد که ادم تکیه کند به او. بداند او هست از بودنش خیالش جمع باشد.
گاهی اوقات می خواهم از کسی بشنوم  "دوست دارم  همه چیزهای که دوست داری" و دلیلش این است که دوست دارد خوشحال باشم که خوشحال بودنم ارزویش است. 
دوست دارم بدون انکه از او بخواهم دوستم داشته باشد و بگوید "دوستت دارم و همیشه حامیت خواهم بود."

۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

چپ یا راست


امروز نمی دونم چرا برای نوشتن موضوع کم آوردم همیشه موضوع از آسمان و زمین برایم می ریخت ولی امروز چیزی به ذهنم نمی رسید حالا که کم آوردم می خواهم اعتراف کنم که از بچگی تا حالا یک چیز ساده را نمی دانستم. شما فکر می کنید این موضوع که من نمی دانستم چیه؟

۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه

تولد علی


دیشب تولد علی بود یعنی فردا تولد علی هست ولی به مناسبت تولدش دیروز دور هم جمع شدیم. دیروز از محمد خواستیم که بگه برای باباش چی بخریم محمد طفلکی نمی خواست پیشنهاد لباس بده. حالا شما فرض کنید برای یه آقا می خواین کادو بخرید که لباس نباشه خداییش کادو خریدن برای خانومها مشکل نیست هرشی توی خونه هست بجز سیفون و سطل زباله رو میشه کادو داد به یه خانوم اما درباره آقایون این صدق نمی کنه.

گلچهره


گلچهره جون از من خواست توی یه پست جدا برای شما بنویسم که چه بچه باحالیه. من هم این پست رو واسه همین می گذارم.

۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه

بامعرفت

تازگی ها صبحها به دوستانم زنگ می زنم از لاک آدم گریزی در آمدم این هفته  به پنج تا از دوستانم زنگ زدم که احوالی ازشان خیلی وقت بود نگرفته بودم همه در مسیر ساده ای از زندگی قرار داشتند و با واقعیت کسل کننده زندگی کنار آمده بودند. نمی دانم به من می گویند بی معرفت که زنگ نمی زنم یا به آنها می گویند بی معرفت که زنگ نزده اند یا به هر دو ما می گویند بی معرفت که زنگ نمی زنیم یا اصلا این وسط بی معرفت تعریف شده نیست.
گاه به ریش دوستانم می خندم که در جشن فارغ التحصیلی من را بامعرفت ترین می پنداشتند. گاه به خودم می گویم اگر بامعرفت منم بقیه دیگه چی هستند؟

۱۳۸۹ آذر ۳۰, سه‌شنبه

بهترین یلدا من


امشب به بر من از تو آ ن ایه ناز
یا رب تو کلید صبح و در چاه انداز
ای روشنی صبح به مشرق برگرد
ای ظلمت شب با من بیچاره بساز
امشب شب  مهتاب حبیبم رو می خوام
حبیبم اگر خواب طبیبم رو میخوام ، 
خواب است وبیدارش کنید
مست است و هشیارش کنید  
گویید فلانی اومده اون یار جونیت اومده،
اومده حا لت و، احوا لت و، 
سیه موی تو، سپید روی تو، ببیند برود
امشب شب مهتاب حبیبم رو می خوام
حبیبم اگر خواب طبیبم رو می خوام

دیروز بدترین شب یلدایم را تعریف کردم اما بین این شبهای یلدا دو شب یلدای خوب هم داشتم یکی مال 86 است یکی هم 81 بود. برای اولی ازقبل خودمان را آماده کرده بودیم آن یکی همین طوری پیش آمد. اول 81 را تعریف می کنم. 

۱۳۸۹ آذر ۲۹, دوشنبه

بدترین یلدا ی من


نمی دونم چرا یاد بدترین شب یلدای زندگیم افتادم. دو سال پیش بود یلدا 87. به خاطر کار روی پایان نامه ام مجبور شدم چند هفته تنها توی خوابگاه بمونم همه دوستای هم دوره ام داشتند روی پایان نامه کار می کردند و رفته بودند خانه و نبودند من بودم و من.

راه هدفمند رفتن به دانشگاه


آخرش یارانه ها هدفمند شد. هنوز مشکلات من شروع نشده امروز کرایه به روال قبل بود ولی از فردایی که قیمتها به روال قبل نباشه باید به فکر یه وسیله نقلیه جدید یا راهی برای رفت و آمدم به دانشگاه بیفتم تا همین الان که یارانه ها هدفمند نبود برای رفتن به دانشگاه که شهرش با محل سکونتم سی کیلومتر فاصله داره مجبور بودم کلی کرایه بدم امروز با همکارا  بحث بر سر راه های جدید به دانشگاه رفتن پیش اومد پیشنهادات به صورت اجمالی به شرح زیره:

۱۳۸۹ آذر ۲۶, جمعه

شعر: این شعر اشتباه است


من دوباره اشتباه می کنم
راه می روم راه اشتباه می روم
تو نگاه می کنی اشتباه می کنی
من سکوت می کنم 
تو سکوت می کنی
این سکوت تو اشتباه من!

اشتباه ناگزیر من
در میان حرفهای ساکتت آب می شود

من دوباره می روم
بغض خسته ای شکسته است
تو نگاه می کنی اشتباه را!
من میان قاب پنجره دور می شوم
می روم می روم
از نگاه پنجره دور می شوم


من نشسته ام
کنار خستگی روزهای رفته ام
با لباس راه راه 
منتظر به ساعتی که 
درمیان راه خواب رفته است.
راستی حرف آخرم برای تو:
"من اشتباه نکرده ام"

نظم در بی نظمی


امروز خیلی به خانه رسیدیم همه بودیم اول از من شروع شد داشتم فنجانهای صبحانه را می شستم ارزش گذاشتن در ماشین ظرفشویی را نداشتند دیدم جا ظرفی پراست آمدم پیشدستی ها را بگذارم توی کابینت به سرم زد کابینت را مرتب کنم برای همین تمام ظرفهای شکستنی کابینت رابهم ریختم و دوباره سر جایش چیدم بعد رفتم سراغ قابلمه ها و همین بلا را سر آنها اوردم مریم و مرضیه هم سراغ کتابخانه رفته بودند و سر و سامانی به آن دادند کار آنها زودتر تمام شد برای همین به سراغ کمد لباسها رفتند و شلوارها را نظمی دادند وقتی کارم تمام شد من و مرضیه به سراغ بلوزها رفتیم و مریم را مسئول مرتب کردن آشپزخانه و پذیرایی کردیم. 

۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

با کسانی که از شعرهایم کپی کرده اند چه کار کنم؟

 سایت copyscape.com  موتور سرچی هست که می توانید به کمک آن آدرس وبلاگهای که از آثار وبلاگ شما کپی برداری کرده اند را  شناسایی کنید چند وقت پیش پست ریاضی ساده زندگی را امتحان کردم سه سایت را یافتم برای همه آنها توضیح دادم که صاحب این اثر من هستم شاید خیلی مهم نیست که چه نوشته ام اما مهم است که افراد حق کپی رایت را رعایت کنند. به جز یک وبلاگ که برخورد درست کرد و اسمم را پای شعر گذاشت دومی بدون حرفی پست را حذف کرد سومی بدون حرفی پست را تغییری نداد و همان طور باقی مانده است. امروز پست امید نان را امتحان کردم سه سایت را یافتم بی اشاره به نام من شعر را آورده اند. بعد از سرچ آن پست ریاضی ساده زندگی را امتحان کردم دیدم دو سایت دیگر هم به آن قبلی ها اضافه شده است. از اینکه بگویم این شعر من است واقعا خسته شده ام واقعیت است شاید زیاد علقه ای به نوشته هایم ندارم ولی دوست دارم قانون کپی رایت درباره نوشته هایم رعایت شود این احترام به حقوق افراد است. 
پیشنهاد شما درباره نحوه رفتار با این وبلاگها چیست؟ آدرس پست مشابه وبلاگها را می گذارم.

۱۳۸۹ آذر ۲۳, سه‌شنبه

جمعیت روستای پرشکوه بر طبق سایت دهیاری پرشکوه


امروز سایت دهیاری پرشکوه رو پیدا کردم با توجه به این سایت جمعیت روستای پرشکوه 1070 نفره که 524 نفر مرد و 546 نفرشون زن هست از این تعداد 784  نفر باسواد هستند که 414 مرد و 370 نفر زن هستند. خب معلومه 213 نفر می مونه که بی سوادند که 90 نفرشون مرد و 141 نفرشون زنه. از این سایت اطلاعات بیشتری بر نمی ایید چون بیشتر قسمتها آن در دسترس عموم نیست. به جز اطلاعات درباره جمعیت می توان عکس اعضای شورا ده و اسم رییس شورا را دید که پسر دایی مامانه. امیدوارم بقیه قسمتهای این سایت در دسترس عموم قرار بگیره تا شما رو با پرشکوه بیشتر آشنا کنم.
آدرس سایت دهیاری پرشکوه: http://www.vil.ir/index.php?name=gl&shid=124&itemid=744#

با هزار تومن چی کار میشه کرد؟


اول نوشت: اول از همه وقتی این پست رو می خونید فکر نکنید سن من خیلی زیاده قبول دارم خانومها به سنشون حساس هستند اما واسه این می گم فکر نکنید سن من خیلی زیاد نیست که بدونید این تغییرات در زمانی کم رخ داده!

۱۳۸۹ آذر ۲۱, یکشنبه

بوی محرم


از سوزِ عطش سینه و دل در تب و تاب است
تقصیرِ خدا نیست که این آب سراب است
ما را چه قسم می دهی ای دل که بگوییم
مظلومترین مرد جهان تشنه ی آب است

از دیروز حس می کنم محرم آمده  بگذرم که از هفته پیش که از جلوی پاساژ بزرگمهر رد می شدم با دیدن پرچمها و طبلها که روی آن نوشته شده بود Yamaha Japan فهمیدم محرم آمده است اما دیروز حس محرم در شهر بود. 

۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

تفاوت دو کلاس


دو کلاس ریاضی پیش دارم از هر دو کلاس هفته پیش امتحان گرفتم برگه امتحانی هر دو کلاس را تصحیح کرده ام برای اینکه نامردی نکرده باشم سئوالات را عین هم طرح کرده ام  من یه چیزی می گویم شما یه چیزی می شنوید اگر می خواهید از درستی حرفم با خبر شوید می توانید از مرضیه بپرسید چون دادم صورت سئوالات را مرضیه با خط خوبش بنویسد چند وقتی می رود کلاس خط تحریری و حسابی خوش خط شده و با خودنویس خیلی زیبا می نویسد.

۱۳۸۹ آذر ۱۸, پنجشنبه

لحظات شادی از زندگی


چند وقتیست دوباره به کارخانه سر می زنم و دارم پروژهشان را راه می اندازم تا روی زمین نماند شاید از این کارم پولی عایدم نمی شود ولی از اینکه می روم حس خوبی دارم شاید هر دوهفته یک روزم را در خدمت کارخانه ام ولی همین رفتن موجب می شود از دوستانی که در آنجا یافته ام دور نشوم دیشب قرار شد برویم دست جمعی شام بیرون. از این سر سازگاری نداشتن آدمها که یکی می گوید من نمی توانم بیام آن یکی مشکلاتش را علم می کند این یکی سرما می خورد خوشم نمی آید با این که ساز مخالفت زده شد ولی سر انجام همه جمع شدیم همه که درست نیست بهتر است بگویم من و مریم و مرضیه با پنج تا از بر و بچ کارخانه. دیشب شب خوبی بود خوردیم گفتیم و خندیدیم پنجاه درصد بچه ها  پیتزا یونانی سفارش داده بودند دریابید تنوع غذایی را!
زندگی این است لحظاتی شاد برای زیستن لحظاتی که بخندی لذت ببری از چیزی که داری به نام زمان. شاید ازحساب ما دقیقه ها و ساعتها و روزها خرج می شود ولی چه خوب است این زمان برای دوستیها و دوست داشتنها و دوست داشته شدنها خرج شود. برایتان بهترین لحظات را آرزو می کنم آرزوی دوست داشتن و دوست داشته شدن را.

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

دغدغه های من


امروز امتحان گرفتم برای همین کلاسم زودتر تموم شد قبل از اتمام کلاس خانوم س که مسئول آموزش حسابداریه گفته "اگه امروز زودتر میرید با هم برگردیم" از پیشنهادش استقبال کردم.

۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

محمد بچه جالبیست


محمد بچه جالبیست. این حرف را اول این پست می زنم و مطمئنم آخر این پست هم نظر من خواهید بود. ماجرا چیست الان به شما می گویم بگذارید از پارسال شروع کنم بعد تا به کار پنجشنبه اش برسم.

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

بچه مثبت

از وقتی پست "رصد شدیم ما" را گذاشته ام دچار عذاب وجدان شده ام که چرا دوز بی ادبیم زیادی بالا رفته است و من از الفاظی استفاده کردم که مجبور به خود سانسوری شدم. راستش به یاد رییس دولت افتادم که هر چی حداد عادل گفته بود نگو نگو بی ادبیه اون گفته بود می خوام بگم رفته بود آن جمله فخیمه را بیان کرده بود. من هم مثل اون جناب رفتم یه جمله نوشتم در حد لالیگا بی ادبی نباشد نیمچه نیم بند مودبانه نیست برای همین از همه عذر خواهی می کنم.